این گزارش در شمارهی 30 روزنامهی سازندگی (19 فروردین 97) چاپ شده است
مقالاتِ ادبی و سیاسیِ یوسا، برلین و توکویل با ترجمهی
عبدالله کوثری یکی از کتابهای مهم سال بود
«دعوت به تماشای دوزخ» مجموعهایست گسترده. هم بخشِ ادبی
دارد و هم نیمی از آن را مقالات سیاسی دربرمیگیرد. هم مقالاتی تقریبن تازه دارد و
هم مقاله و گفتاری از نیمهی قرنِ نوزدهم در آن است. اما همهی آنها در چیزهایی
مشترک هستند و آن نگاهِ دقیق و متمرکز بر موضوع، همراه با نگاهی پیرامونی به موضوع
است و چه در ادبیات و چه در سیاست، عقل و واقعبینی حرفِ اول را میزند. همین
خصوصیات کتاب را به مجموعهای ارزمشند بدل کرده که عبدالله کوثری و انتشارات فرهنگ
جاوید را مجاب کرده تا مقالاتی که طی سالها در مجلات گونهگون منتشر شدهبود را
یکجا جمع کنند و مقابل مخاطب قرار دهند. «دعوت به تماشای دوزخ» با استقبال
مخاطبان و نویسندهگان هم مواجه شد. در نظرسنجی ماهنامهی تجربه به عنوان بهترین
کتابِ بخش نقد ادبی انتخاب شد و نویسندههای زیادی در صفحهی اینستاگرامشان کتاب
را معرفی کردند و از آن به عنوان یکی از کتابهای مهم و خواندنی نام بردند.
روایت در ریویو
یک یادداشت خوب دربارهی یک رمان چه خصوصیاتی باید داشته
باشد؟ باید ساختاری مشابهِ یک مقالهی علمی داشته باشد یا تنه به تنهی یک جستار
جلو برود؟ ماریو بارگاس یوسا، نوبلیست پرویی، در یادداشتهایی که دربارهی رمانهای
مطرحِ جهان نوشته نشان میدهد چهطور باید دربارهی یک رمان یا اثر هنری نوشت. او
به شکلِ ماهرانهای ریویونویسی را بدل به روایتی خواندنی کرده و با آمیختنِ جهانِ
واقع و تجاربِ شخصیاش در یادداشت و محورقراردادنِ آن به عنوانِ بدنهی روایت،
اهمیتِ چنین یادداشتهایی را افزایش میدهد. این میان هوش و دانش تاریخی و سیاسی
او هم به کمکاش میآید که با علمِ مسلم و تسلطِ قطعیاش در ادبیات گره میخورد به
جهانبینیِ او دربارهی رمان.
اما مگر او چه میکند در نوشتنِ یک یادداشتِ مطبوعاتی و
مرور؟ چه تفاوتی است میانِ بارگاس یوسای رماننویس و بارگاس یوسایی که در ستونِ
ثابتاش در الپاییس از همه چیز مینویسد و ذهنِ داستانی او میانِ روایت، دست به
تحلیل میزند. پیشتر در همین صفحه یکی از جدیدترین یادداشتهایی که او در ستوناش
نوشته بود را منتشر کردیم. یادداشتی به بهانهی انتشارِ کتابِ آتشوخشم که نگاهی
از درون به کاخ سفید داشته و یوسا خیلی زود کتاب را تهیه کرده و خوانده و دربارهاش
نوشته. اما یادداشتِ او فقط نقدی به کتاب نبوده. او به این بهانه به سیاستهای
ترامپ خرده میگیرد و به کتابسازیهای حولِ او میتازد و پرده برمیدارد از طمعِ
مالی ناشر و نویسنده و یکشبه رفتنِ رهِ صدساله و چیزهای دیگر. نکتهی مهمِ این
یادداشتِ حجمِ کم و بررسی مواردِ پرشماریست که در سرِ نویسنده است. انگاری ذهنِ
سیالِ یوسای داستاننویس، در یادداشتهای مطبوعاتی هم خودی نشان میدهد و میگوید
میتوانم از هرچیزی روایتی بهاندازه و خواندنی بیرون بکشم و بهروز باشم.
یوسا دعوت به عیش میکند
یوسا دربارهی چه رمانهایی چه حرفهایی زده و چرا مهم شده؟
در دعوت به تماشای دوزخ او دربارهی «دلِ تاریکی»ِ جوزف کنراد و «پیرمرد و دریا»
ارنست همینگوی و «سرنوشت بشر» آندره مالرو و «بیگانه» کامو و «مرگ در ونیز» توماس
مان حرف زده.
او یادداشتاش دربارهی دلِ تاریکی را با نقلقولهایی
دربارهی کنگو و تحقیقاتی دربارهی شاه لئوپولد دوم آغاز میکند و از قساوتِ
استعمارگرانِ بلژیکی میگوید. اگر در عنوانِ یادداشت اشارهای به رمانِ کنراد نشده
بود، خواننده احتمالا فکر میکرد با یادداشت و نقدی سیاسی روبهروست که به ریشههای
استعماری و ابعادِ آن پرداخته. اما یوسا پساز چند خط به شاهکارِ جوزف کنراد میرسد
که ماجراهایاش در کنگو میگذرد و بعدِ تحلیل و مطابقتِ پژوهشهای تاریخی با رمان،
به این قضیه میپردازد که اساسا کنراد چه ربطی به کنگو دارد و چهطور پایاش به آنجا
باز شد؟ او در میانِ یادداشت گشتی هم در زندهگیِ شخصیِ نویسنده میزند و تصویری
کامل از نویسنده و رماناش برای خواننده میسازد.
این خطر برای روایتِ او وجود داشت که خواننده بگوید خب دستِ
شما درد نکند اینها را به ما گفتید، اما چه لزومی بود وسطِ تحلیلِ یک رمان، پرش
کنیم به زندهگی شخصی و تجاربِ نویسنده؟ این پرش از این رو اهمیت دارد که یوسا
نتیجه میگیرد اگر تجاربِ ششماههی کنراد در سرزمین کنگو نبود و او در همان روزها
مرده بود، هرگز چنین رمانی هم نبود. هرچند این تجربه تنها وجه رمان نیست و تنها یکی
از زمینههای «دلِ تاریکی» است. او در یک یادداشت که البته کوتاه نیست، هم به کنگو
پرداخته، هم به رمانِ «دلِ تاریکی» و هم به کنرادِ نویسنده و روایتی از این سه را
خلق کرده.
در یادداشتِ دربارهی پیرمرد و دریای همینگوی هم با ساختاری
دیگر کاری مشابه را میکند، اما غیر تکراری. او روایتِ رمان را روایت میکند و بنمایههای
داستانی را زیر ذرهبین میبرد و نیمنگاهی هم به جهانِ داستانیِ همینگوی دارد و
هم به رمانی که او در کوبا در ۱۹۵۱ نوشته است. «آدم ممکن است نابود شود، اما هیچوقت
شکست نمیخورد.» یوسا یکی از دقیقترین نگاهها را به پیرمرد و دریا داشته است.
موردِ بعدی «سرنوشتِ بشر» است که کوثریِ مترجم هم به مهجور
ماندنِ آندره مالرو در ایران اشاره میکند. یوسا هم روایتاش را از روزِ انتقالِ
پیکرِ مالرو به پانتئون و خروشِ منتقدان از آمریکا و اروپا شروع میکند.
این یادداشت دعوتی است به تامل در زندهگیِ پُربارِ مالرو.
او داوریها دربارهی رماننویس فرانسوی و وزیر فرهنگ دوگل را برمیشمارد و سپس از
مواجهاش با «سرنوشتِ بشر» میگوید که با شوروشوقِ فراوان آنرا یکشبه خوانده
است. او از ابداعِ رویدادها از سوی مالرو میگوید و توصیفِ نبردهای خیابانی در
رمان را نتیجهی حضورش در شانگهای میداند و تحسیناش میکند.
یوسا پررنگترین نویسنده در این کتاب است و در یادداشتهایاش
دربارهی بیگانهی کامو و مرگ در ونیزِ توماس مان هم با همین دقت و صراحت از رمان
و مواجهی خودش و تجربهی نویسنده و جهانِ پیرامونی داستان حرف میزند. نگاه و سوادِ
سیاسیِ او میگوید «آزادی به دستآمده در عرصههای گوناگون به بهبودِ نمایان در
زندهگی و غنای فرهنگ برای اکثریت انجامیده است.» مثالاش را هم بیگانهی کامو میداند.
ماریو بارگاس یوسا عملن یاد میدهد چطور میتوان دربارهی
رمان و اثرِ هنری طوری نوشت که چیزی اضافه کند به داشتههای ذهنیِ خواننده و روشن
سازد وجوهِ رمان را. یادداشتهای رمانِ یوسا کلاسی آموزشی است و به منِ روزنامهنویسِ
جوان یاد میدهد میشود با اشراف بر موضوع و سواد زیاد و دقتِ زیاد در خواندن و
تلاش در نوشتن، گزارش و یادداشتهایی خواندنی نوشت.
اما یادداشتهای یوسا به همینها خلاصه نمیشود. او مقالاتِ
دیگری هم دارد. یکیاش دربارهی مسئلهی مهمِ جاانداختن و اثباتِ گزارهای غلط است
به کمک چربزبانی و پیچیدهگویی و مهارت در بازی با کلمات. او اخطار میدهد و خطرِ
این امر مهم را یادآوری میکند. اینجا هم باز تجربه و مواجهی شخصی در خواندن و
غور کردناش محور است. او در یادداشتی دیگر به یاددآوری شهرها و مکانها به مدد
آشنایی با چهرهی مهمِ ادبی آنها میگوید و چرخی در ادبیات کهنِ یونان هم میزند.
«آیندهی ادبیات» یکی از مهمترین مقالاتِ کتاب است که یوسا دست به تحلیلی با جهانبینیِگسترده
زده است.
یادداشتِ خواندنی دیگری هم هست که یوسا از خوانش و آشنایی و
دیدارها با پابلو نرودا میگوید و بهسانِ نانفیکشنی جذاب درآمده. گفتوگو با
ماریو بارگاس یوسا تکملهایست بر آشنایی با ذهنِ یوسایی که علاوه بر نوبلِ ادبی و
رمانهایی درخشان، چیزهایی دیگر هم در چنته دارد. او از رمانهایاش و دنیای سیاسی
آنها میگوید و حرفهایی مهم و خواندنی دارد و بلد است چهطور پاسخ دهد.
نبرد شک و ایمان
بخشِ ادبی نویسندههای دیگری را هم دربرمیگیرد. ولادیمیر
نابوکوف از دختری به نامِ تامارا حرف میزند و این روایتِ واقعی از روزهای جوانی و
در روسیهی نابوکوف، گویی داستان کوتاهی شده روان و درخشان و همراه با نگاهی به
زندهگی در نیمهی اولِ قرنِ بیستم و شخص نویسندهی سرشناس روسی از زبانِ خودش.
یادداشتی دیگر از نویسندهی روسِ دیگری هم هست که در اصل خطابهایست از ایوان
تورگینف دربارهی دو شاهکارِ تفکر شمالی و جنوبی اروپا و مقابلهی هملت و دُن
کیشوت برابر هم. این سخنرانی در ۱۸۶۰ قرائت شده و پنجاهسال بعد به انگیسی در
نیویورک تایمز منتشر شده. تورگینف ریشههای هردو شخصیت را کندوکاو میکند و هملت
را قهرمان شک و دُن کیشوت را نمایندهی ایمان میخواند.
مسئلهی ترجمه
ترجمه یکی از موضوعاتِ دیگر «دعوت به تماشای دوزخ» است و در
تکههای مختلف اشاراتی را شاهدیم. نامگذاری و ترجمهی واژهگان، چه در رمان و چه
در آثار کلاسیکی چون هزارویکشب، اهمیتِ بالایی دارد. مقالهی روساریو فره دربارهی
ترجمه گزارشی جالب است از تجربهی یک داستاننویس در تغییر مکانِ زندهگی و زبانِ
نوشتناش. او خودش با مسئلهی ترجمه دست و پنجه نرم کرده و زمانِ زیادی برای تبدیل
عنوان از اسپانیولی به انگلیسی را صرف کرده و دشواریاش را بازگو کرده.
خورخه لوییس بورخس هم در مقالهی ساختارمندِ «مترجمان
هزارویکشب» چند ترجمهی مهم و جریانسازِ این قصههای کلاسیک را موشکافی میکند و
به یکی از آنها با حفظِ احترام بسیار، ایرادی اساسی به کار مترجماش میگیرد.
عبدالله کوثری هم تجربهی خودش از ترجمهی شعرِ کودک را در
پایانِ بخشِ اول آورده است که از بدنهی مجموعه جدا است. اما شاید بشود نگاهی دیگر
به آن داشت با نظری به نکاتی که در باب ترجمه مطرح شده در یادداشتهای قبلی.
مردانی که زیاد میدانستند
بخشِ «سیاست»ِ کتاب به همان کیفیت و جدیتِ بخش اول است.
یادداشتها و مقالاتی از متفکرانِ لیبرالی چون آیزایا برلین و آلکسی دوتوکویل
همراه با حضورِ دوبارهی یوسا، بخشی قوی را ساخته که شاید برای مخاطبِ ایرانی،
امروز در بهارِ نودوهفت بسیار جذاب باشد و بحثهایی متعلق به قرنِ گذشته گویی
تحلیلهایی بهروز است از سیاست در روزمره.
موردِ آقای برلین
آیزایا برلین یکی از چهرههای مهمیست که هم یادداشتی به
قلماش وجود دارد و هم مقالهای دربارهاش. او در روایتی طولانی دیدارِ تاثیرگذارش
با آنا آخماتوا را موبهمو شرح میدهد و با جزییات از حرفها و خانهی شاعر در
لنینگراد و دوران حرف میزند. روایتِ او شیفتهگیای را در خود دارد و انگاری آن
دیدار هم شاعرِ ممنوعشدهی روس و هم استاد آکسفورد را به وجد آورده بود. برلین که
به سفارت انگلستان در مسکو اعزام شده بود سفری به لنینگراد داشت که خاطرههای
کودکی را در او زنده کرد. او توانست آختماتووای پنجاهوششساله را هم در این سفر
ببیند و ساعتها با او بنشیند و گپ بزند. در گزارشِ کا.گ.ب از گفتگوی استالین و
ژدانف بعدِ این دیدار، آمده که استالین میگوید «پس حالا راهبهی ما با جاسوسهای
انگلیسی رفتوآمد میکند؟» عرصه بر آنا آخماتووا تنگ میشود و آیزایا پشیمان از
دردسری که برای بانوی شاعر پس از آن دیدار پیش آمد میشود. این دیدار تاثیری زیادی
بر برلین گذاشت و او دیدار با آخماتووا را در کنارِ دیدار با پاسترناک مسبب تغییر
جهانبینیاش میدانست.
ماریو بارگاس یوسا هم در مقالهآی که دربارهی آیزایا برلین
مینویسد به این دیدار و اهمیتاش اشاره میکند. او نگاهی جامع و خلاصه به زندهگی
و آثار و نحوهی چاپ و ویرایش کارهای این استاد دانشگاه میاندازد و فکرِ او و
نگاهِ او را ستایش میکند. یوسا روشِ دلنشینِ برلین در سروسامان دادن به افکارش
را میستاید و پرمایهگی و سرزندهگیِ فکر او را یکی از دلایل کیفیتِ نثرش میداند.
نثری که رسالاتِ او را شبیهِ رمان کرده و روحی تپنده از زندهگی در آن جاریست. نامهای
از برلین به پولانووسکا-سیکولسکا که
در همین مجموعه هم قرار دارد، تاییدکنندهی مسئلهی روایت
در نوشتنِ اوست.
سوسیالسیم، سدِ راهِ آزادی
یکی از خواندنیترین (و در عینحال مهمترین) مقالاتِ بخشِ
سیاست، «دربارهی سوسیالسیم» سخنرانیِ آلکسی دوتوکویل در مجلس در سال ۱۸۴۸ است که
گاه نظراتِ تندش خشمِ مخالفان را شعلهور میکند و صدای اعتراضشان سخن را قطع میکند.
اما او با صلابت ادامه میدهد و استدلال میکند و با منطق پاسخِ همهمههای سمتِ
چپِ تالار را میدهد. او در توصیفِ سوسیالیستها، از هر نحله و مکتبی، معتقد است
خصومتِ بیامان با آزادی و خرد فردی از ویژهگیهای آنهاست که عقلِ فرد را به
تمسخر میگیرند و اصولا فرد را تحقیر میکنند. او پشتِ تریبون میگوید «سوسیالیستها
یکسره و پیوسته سعی دارند آزادیِ فرد را مُثله کنند، محدود کنند، و در یککلام،
به هر شیوهای که هست راهش را ببندند.» توکویل اعتقاد دارد دموکراسی عرصهی
استقلالِ فرد را گسترش میدهد، اما سوسیالیسم آنرا محدود میکند و فرد را بدل به
گماشته و ابزار و شماره میکند.
او کلمات را کنارِ هم میچیند و اخطار میدهد. مضمون اصلی و
بهانهی نطقِ او اشاره به انقلاب فوریه و تداوم انقلاب واقعی فرانسه است. انقلابی
که توکویل آرزو میکند آخرینِ آنها باشد و از همین رو احساسِ خطر میکند. او میگوید
«انقلابی که ویران کند بیآنکه بسازد، هیچ نمیکند جز زادنِ انقلابِ بعدی.» و
تاییدِ نمایندهگان پشتِ صدایاش میآید.
شجاعت مایهی رستگاری است
یکی دیگر از متفکرانِ مهمِ لیبرال رمون آرون است که ،استنلی
هافمن از شاگردانِ آرون، دربارهی استادش نوشته و اولین بار در ۱۹۸۳ در نیویورک
ریویو آو بوک چاپ شده. آرون استادیست که سخت با اسطوره سازی مخالف بود و دغدغهاش
رابطهی میانِ دانش و عملِ آدمی بود. مقالهی هافمن راهنمای مناسبیست برای آشنایی
با آرون و نگاهِ تراژیکِ او به بشر.
گفتوگو با میلتن فریدمن، برندهی نوبلِ اقتصاد و استادِ
برجستهی دانشگاه شیکاگو، مصاحبهای تحلیلی از وضعِ دههی اولِ قرنِ جدید است و
بیش از هرچیز بر «انتخابِ بشر» و حقِ او تمرکز دارد. لری آرن به بهانهی بیستوپنجمین
سالِ انتشارِ کتاب «آزادیِ انتخاب» عقایدِ تازهی نویسنده را مورد پرسش قرار داده.
مایکل ایگنتیف هم مقالهای خواندنی دارد با عنوان «آیا
اقتدارگرایان برنده میشوند؟» او دربارهی دموکراسیهای نوپای امروز بحث میکند که
در میانهی حسرت و ناامیدی قرار دارند و رقبای اقتدارگرایشان در مقابل قرار
دارند. او یادآوری میکند کمونیسم به عنوان نظامِ اقتصادی شاید از میان رفته باشد،
اما در مقامِ الگویی برای سلطهی دولت هنوز در چین و در نظامِ پلیسیِ پوتین زنده و
توانمند است.
رماننویسِ پرویی کنارِ آزادی
یوسا دوباره بازمیگردد. او با ذهنِ ادبی و روایی خود و به
عنوانِ نویسندهای پرویی که در جامعهی سیاسی و بسته و فاسدِ آمریکای جنوبی زیسته
و نوشته، نمیتواند از سیاست جدا شود. هرچند او در این یادداشتها هم به سیاقِ
قبلیها از دریچهی ادبیات به اطراف مینگرد و بازهم در نوشتن عناصرِ روایت را
برجسته میکند. او راویِ کشورهای جهانیست که یکییکی دیکتاتورها و ژنرالها را پایین
کشیدهاند و نظامهایی نسبتن دموکرات و غیرنظامی را جایگزین کردهاند.
او در «نامهای کنارِ جسد» خودکشیِ خوسه ماریا آرگاداس، رماننویس
پرویی را شاعرانه روایت میکند و از دلِ نامهی خودکشی و درخواستِ او برای جزییاتِ
مراسمِ تدفیناش، به پرسشِ مهمی میرسد که آیا رویاپردازان و اهلِ ادبیات باید
آموزگاران واقعیت شوند؟ او پاسخهای زیادی دارد و زندهگیِ نویسندهگانِ آمریکای
لاتین در دورانِ استبدادِ دیکتاتورها را متفاوت میبیند با وضعیتی که داستاننویسِ
امروزی و آینده باید در مسیرِ داستانیِ خود طی کند. آیندهی نوشتنِ نویسندهای که
در جامعهای غیرِنظامی و کموبیش دموکرات زیسته چیست؟ خیال و جادو کجای واقعیتِ
جهانِ داستانیِ او قرار دارد؟
یوسا شعر و رمانِ آمریکای لاتین در قرنِ گذشته را آیینهای
میداند که «مردمِ آمریکای لاتین میتوانستند خود را در آن تماشا کنند و رنجها و
مصائبشان را تماموکمال پیشِ چشم ببینند.» از همین نتیجه میگیرد که «قلمروِ تخیل
در آمریکای لاتین بدل به جلوهگاه بیمعارضِ واقعیتِ عینی شد.»
نوبلیستِ پرویی زیستن در حکومتهای جدید و جامعهی متفاوت
را تاثیرگذار بر ادبیات و نویسنده میداند. رفتهرفته نویسنده از اجبارِ تعهدها و
آرمانهای سیاسی رها میشود. اما او نمیداند این رهاییِ نویسنده مایهی شادمانیست
یا تاسف و احساسی دوگانه دارد.
بارگاس یوسا سخنرانیای دارد دربارهی پدیدهای که تهاجم
فرهنگی نامیده میشود و با بدبینی به آن نگاه میشود. اما نگاهِ او چنین نیست و
این را باعثِ ایجادِ فرصتهای بسیار میداند. او از زنان و مردانِ بسیاری مثال میزند
که با آموختنِ زبانهای ژاپنی، آلمانی، چینی ماندرین و روسی یا فرانسوی به
الزاماتِ جهانی شدن پاسخ گفتهاند و گسترش زبانِ انگلیسی را مانعی بر زبانهای
مادری نمیداند. یوسا میگوید «فرهنگ باید آزاد زندهگی کند و همواره در رقابت با
فرهنگهای دیگر باشد. این رقابت فرهنگ را نوسازی میکند و جانی تازه در آن میدمد
و به آن امکان میدهد تا تحول را بپذیرد و خود را با جریانِ مداومِ زندهگی سازگار
کند.» ذهنِ
پُردانشِ یوسا خودنمایی میکند لای روایتها تحلیلها و ترسی از بیان و صراحت
ندارد و همین یکی از پایههاییست که خواندنِ «دعوت به تماشای دوزخ» را مهم کرده.