۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه

خداحافظی طولانی با رنگین کمان

۱ هنوز هم مهمترین نکته دربارهی ما ایرانیها، چگونهگیِ شروع است. فرقی ندارد در فوتبال باشد یا هر جای زندهگی که هستیم. تیمملیِ چند سال اخیر پا را فراتر از غمها و شادیهای فوتبالی گذاشته و یک قدم به روحیهی ایرانی نزدیک شده. روحیهای که همواره سعی شده با «همت» و «غیرت» به چیزهایی که میخواهد برسد. اما چند سال اخیر «فکر» به این روحیه تزریق شد تا ثابت کند داشتن مغز مهمترین نکتهایست که ما سالهاست از آن صرف نظر کردهایم. برای من این فکر جذابیت بیشتری دارد.

۲ چند ساعت قبل از بازی با سوئد در استکهلم، نمایشی عجیب را در همین آزادیِ تهران دیدیم. نمایشِ «غیاب فکر». نمایش باور به باختن. باور به این که هرجایی که هستی و عقب میافتی توی سرت بزن و سرِ دیگران داد بکش تا کار آنقدر خراب شود که «همت» و «غیرت» را به میان آوری. مبادا کمی از قبل فکر کرده باشی. نه! تو صبر کن تا ببینی دستِ بالایی کدام سمتیست. اما نمیدانیم دست خدا را خودت باید بزنی. دیهگو خودش جلو رفت. اما اینجا باید حتما بغلت کنند.

۳ کیروش میرود. یک جا باید این خداحافظیِ طولانی تمام شود. اما امیدوارم فکر از «تیم ملی» نرود. شاید حالا در زندهگی به حمله نیاز داریم. تا اینجا یاد گرفتیم ترکیب زندهگیمان را دفاعی بچینیم و گل نخوریم. هر از چند گاهی زود گل میخوریم تا یادمان بماند اگر خودمان را حفظ کنیم نمیخوریم و میزنیم، ولی اگر بخوریم سه تا میخوریم. حالا ما در زندهگی نیاز به حمله داریم.

۴ فکرِ ایرانیِ ما در گذشته گیر کرده است. هر کداممان هرجایی هستیم با گذشته خاطره بازی میکنیم. از شکستِ اسراییل در امجدیه گرفته تا شش تایی کردن کره. از صبحِ ۲۸ مردادی که خیلیها میترسند بگویند عصرش کجا بودند تا دوران طلایی! هنوز خمارِ آزادیِ بعد از شهریور ۱۳۲۰ هستیم. چپهایمان از دههی ۴۰ جهانی دیگر حرف میزنند. هنوز در کف این ماندهایم که کودکیمان ال میکردیم و بل میکردیم و اولین نفری بودیم که فلان کردیم. اینهایی که توی زمین هستند از فضا نیامدهاند. اینها هم گذشته دارند. از چند سال تا چند ثانیه. که اگر آن اشتباه را نمیکردم یا آن توپ از لای پا به تور چسبیده بود، جهان شکل دیگری میشد. زمان میبرد تا ما در لحظه فقط به همانی که هست فکر کنیم. اما من میترسم از آیندهای که گذشتهاش میشود شادی برای شکست. باید هرچه زودتر گذشتهای ساخت. حتا اگر شب نود و نهم جا بزنیم.