۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

پایانِ غم‌انگیز نویسنده در غربت

این یادداشت در شماره‌ی ۵۷ مجله‌ی صدا چاپ شده‌است.
مروری بر هیهی، جبلی، قمقم. نوشتهی رضا دانشور

رضا دانشور ۶خرداد ۹۴،  با فاصلهی چندهزار کیلومتری از زادگاهاش، در پاریس درگذشت. روزهایی که نویسنده با سرطان ریه دستوپنجه نرم میکرد، «باغی میان دو خیابان» که دربرگیرندهی گفتوگوی مفصل و خواندنیِ او با کامران دیبا(معمار) بود، اینبار در ایران چاپ شد و چندماه پس از آرامش ابدیاش مجموعهای از داستانهایش درسالهای مختلف به چاپ رسید که میتوان تاحدی ساحتِ فکری او در داستان را شناخت و مورد ارزیابی قرار داد.
عصرانه:نثری گزارشگونه با روایت دانای کلی که به صلاحدید خود اطلاعات میدهد و ما را از اتفاقات باخبر میکند. فضای داستان و حالِ قدیمی ساخته میشود و درست جایی که خواننده به ریتم داستان و لحن روزنامهای عادت میکند، نویسنده جهان داستان را به فضایی تازه میبرد و از فرنگیس و پدرش دور میشود و زن و مردی با شمایلی تازه و خانهای تمثیلی مقابلاش ظاهر میشود و از صبحِ روز بعد، زمانِ جهان را سهسال به جلو میبرند. از اینجا به بعد وارد موقعیتِ ارتقا یافتهی گذشته میشویم و راوی(مجیدرضا) حقایقی را از زبان مجیدرضای نو -در طرف مقابل- به خواننده میگوید و شکی که خود مجیدرضای اصلی نسبت به پیرامون پیدا میکند و میفهمد دیگر خبری از فرنی فروش نیست و فرنگیس هم حالا زناش است و او احتمالا شوهر خوبی هم نیست، و دیدار و بازی با آن زنومرد نقطهی عطفی بود که بعد از آن همه چیز (زندهگی) دگرگون شد. این تغییر میتوانست دستمایه و سرآغاز داستانی به مراتب بلندتر باشد و به جای پایان با یک تصادف،بیشتر و بیشتر بخوانیماش و از جذابیت بهوجود آمده استفادهی بیشتری میشد.
با دوستان داماد..: این یکی هم با توصیفهای ساده آغاز میشود. گاهی بعضی نکتهها سریع بیان میشود تا خواننده فقط آنها را بداند. از ابتدا فضا حالتی گروتسک با مهای از وهم به خود میگیرد. اما نویسنده سعی میکند این امر را عادی جلوه دهد و بالاخره بعدِرسیدن عجیب و سخت به عروسی و دیدارِ حسن با یولاند(عروس)و رد و بدل شدن یک سؤال و ترسیم فضایی قبل و بعدِ آن (پاهای گربهایِمهمانها و حالت غریب و در حال تغییرشان) به واسطهی خط ربط قراردادن ناخنها یولاند به فضای موهوم باز میگردد. نکتهی قابل تأمل این است که دوباره با الگویی مشابه «عصرانه» روبهرو هستیم. ترسیم فضایی به نظر آرام، به علاوهی رگههایی از طنز و ترس و بعد رساندن ماجرا به نقطهی اوج و بههمریختن فضای داستان و ساختِ منطقی تازه که اتفاقا خوب هم از کار در آمده. اما بعد که به پایان داستان میرسیم بازهم با یک سرهمبندیِ سریع مواجه میشویم. خیلی تُند فضایی که برای ساختناش تلاش شده بود را با یک اتفاق ساده (یا اشتباه) میبندد و داستان به پایان میرسد.
آبی: کوتاه با فضایی عجیب و خیالی و زبانی رسمی و مصنوع. تاحدودی ریتمی شبیه به داستانهای قبلی دارد اما موجزتر و کوتاهتر. با این تفاوت که فضای عجیب و شک از همان اول داستان به چشم خواننده میآید و راوی مدام درحال تفکر است. دیالوگها دیر و کم اضافه میشود و حالوهوایی را ساخته که باید با شک به نتیجه نگاه کرد.
هیهی،جبلی،قُمقُم: ردیفِ شعر منسوب به شیخعبدالرحمنخالص مانند یک نوا مدام تکرار میشود و ما محرم سلطانیم، را به یاد میآورد. هیهی با شعرِ عارف دربارهی پسیان ترکیب شده و هردو به یک خطه بازمیگردد. داستانی قدیمی در فضای قدیمِ مشهد و تکههایی در جاهای دیگر. پُر از کلمه و چند اصلاح بومی-منطقهای و لحنی متناسب با موقعیت داستان. (اما صرفا کهنه بودن لحن حُسن محسوب نمیشود و میتوان با زبان معیار امروزی هم چنین فضاهایی را ترسیم کرد.) پُر از اتفاق و حادثه است و نقبی هم به تاریخ زده و با وجود اینکه میتوان آن را یکی از بهترینهای این مجموعه دانست،  بازهم در بخشهایی ضعف دارد. دانشور در داستانهای این مجموعه دیالوگها را ذهنی و درخدمت فرد انتخاب کرده و بیشتر شبیه فکر است تا کلماتی که از زبانِ انسان بیرون آید. اما در همین هم میشود مثال نقض آورد و درتکهای گفتوگویی کلبحسن و زلفو (بعدازمرگ زن) خیلی سنجیده از کار درآمده.
آیا پلنگ..: داستان برپایهی دیالوگها شکل میگیرد. بدون توضیح بین حرفهای دوشخصیت حرکت میکنیم و تکههایی کاملا تصویری میشود. و شکلی نمایشنامهای به متن داده. فضای داستان خواننده را به یادِ حالهوای حاکم بر «پرندگان میروند در پرو میمیرند» رومن گاری میاندازد.
بازنشسته..: روایت تنهایی و رخوتِ راوی است که در جایجای متن دیده میشود. میگوید واقعا هست، اما حقیقتا نیست!  شاهد بازخوانیِ گذشته با نثری مهذّب هستیم. در آغازْ متن نواسانِ زیادی دارد اما هرچه به پایان نزدیک میشویم نویسنده سعی میکند داستانگوتر باشد و بخشی توصیفی دربارهی زن بسیار تمیز ازکاردرآمده. اما برآیند منحنیهای سینوسیِ داستان باعث شده تا با شک دربارهی خوب بودن کل کار تصمیم گرفت.
زندگی گیاهی: تلاشی برای ساخت «آن» و تجربهای تازه. اما گویی این لحن به فرمِ قصهگوییِ دانشور نمینشیند و حاصل را چیزی ناقص از کار درآورده.
کرفون: متشکل از چند مکتوب با فاصلهی یکسروگردن بالاتر از بقیه داستانها. اتفاقها سرجایشان نشسته و انتظار را یادآورد میشوند. راوی برای زندهنگهداشتن امید همچنان مینویسد. و این حس را در خواننده برمیانگیزد که شاید خود او هم یکی از شخصیتهای تصویر شده باشد. نویسنده در رسیدن به فرم مورد نظر موفق بوده و آدمها با جغرافیای درحرکت و عیاردوریشان سنجیده میشوند و شاهدِ نگاهی به شیوهای از زندهگی هستیم. ترجمهی مکتوب آخر میشود: فراموش کن، اما امید را نکش!
من، گنگ.. : فضایی معلق میان بیزمانی و بیمکانی و بیزبانی (درعین زبانبازی). بیشتر درون وهم انسان میچرخد.
آنچه فردابینی.. : زبانورزی اینجا هم حرف اول را میزند. انگار برآیندی از داستانهای قبلی است که اینجا هر تکهاش گرد هم جمع شده و وضعیتی کلامی را در موقعیتی تاریخی بهوجود آورده.

تلخک: ساخت جهانوارهای غریب و خیالی که میتوان در یادداشتی جدا به طور کامل و دقیق مورد بررسی قرار داد. ایدهاش حتا برای یک سریالِ انیمیشنی کوتاه هم جالب به نظر میرسد. مجموعهای از مهملات که جوری نشانشان میدهد که گویی اصلا چیز عجیبی نیست! شبیه یک نقاشی دیواری است و ماجرای تازهتری رخ میدهد و داستان جذاب میشود و رنگها عوض میشوند. و آخر جهان آشفته میشود و ترکیب تغییر میکند و برخود تسخر میزند و جهانی که منطقی برای پایاناش نیست را با یک انتهای درخور تمام میکند.