۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

رادیو میم می آید

رادیو میم می خواهد در هر برنامه محصولات فرهنگی متناسب با روز را ارائه کند. سازندگان این برنامه نگاه ویژه ای به موسیقی دارند و قرار است در هر برنامه قطعه موسیقی ای از خوانندگانی که توسط عامه مردم کمتر شناخته شده اند، قرار داده شود. )هرچند گاهی هم از قطعات کاملا شناخته شده در برنامه استفاده می شود( و علاوه بر آن معرفی نسبی ای هم از خواننده یا گروه مورد نظر داده شود.
به غیر از موسیقی، شعر دیگر دغدغه "رادیو میم" می باشد، شعرهای زیبای سنتی و معاصر و به ویژه شعر های شاعران این روز ها یا گذشته )که چندان نامی از آنها در ذهن به خاطر نداریم( را حتما در کنداکتور این برنامه جای می دهیم.
داستان و معرفی کتاب از دیگر بخش های این برنامه است که سعی می شود در هر چند برنامه، نگاهی به آن داشته باشیم.
هم چنین در صورت امکان مسائل اجتماعی و روز هم در این برنامه با نگاهی دیگر بررسی خواهد شد.
تلاش ما این است که برنامه کوتاه و مفید باشد تا مخاطب از خواندان آن خسته نشود و برنامه کسل کننده جلو نرود.
در ابتدا این برنامه به صورت هفتگی از از طریق وبلاگ "رادیو میم" به آدرس radio-mim.blogspot.com پخش می شود و به طور همزمان در صفحه ی فیس بوک این برنامه هم می توانید آن را دنبال کنید.
(این بلاگ زیر مجموعه ی بلاگ «از چشمِ من...» (mimhe.blogspot.com) می باشد.)
ضمن لینک اختصاصی دانلود موسیقی های پخش شده در این برنامه را مو توانید در پایان مطالب پیدا کنید.
هم اکنون در مرحله ی پیش تولید هستیم و ظرف چند روز آینده فعالیت های این رادیو آغاز خواهد شد.
بی هیچ شک، تنها نظرات شما خوانندگان گرامی است که می تواند این برنامه را در مسیری درست قرار دهد و مورد قبول واقع شود. پس؛ ما را تنها نگذارید...
.
منتشر شده در وبلاگ رادیو میم.

حوصله نیست

بی حوصله از همه کس
حتی برای نوشتن، برای ثبت یک یادداشت
برای فرستادن یک مسیج، حتی!
برای یک زنگ کوتاه، یک تماس
برای خوابیدن با وجود پر بودن از خستگی 
ادامه ی یک بحث کهنه، اما تمام نشدنی
پاره کردن کاغذ، پرت کردن خودکار
حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را ندارد
- حتی ادامه ی «رادیو» -
و دنبال دلیل حالِ این بی احساسی نمی گردد
که اگر یافت شود، چه سود؟
خیلی چیزها را می دانیم، اما این را هم می دانیم:  
که از بعضی چیزها هرگز نمی توان درس گرفت و فقط تکرار می شوند، باید...!

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

خالی

این روزها نوشته هایم را دوست ندارم، احساس تکراری شدن دارم، هیچ علاقه ای نسبت به سیاهی هایی که روی کاغذ می آورم ندارم...حوصله ی خواندن نوشته های مورد علاقه ام را هم از دست دادم، می ترسم نسبت به آنها هم حس بد ایجاد شود...نمی دانم؛ شاید اگر آن دفتر بود، اکنون اوضاع متفاوت بود...
یا شاید بهتر که نیست، تا این بی حوصلگی را نبیند...نبیند و نفهمد...و دوست داشتنی باقی بماند، دفتر خاکستری...
شاید باید پیشنهاد ننوشتن و استراحت را جدی گرفت...شاید اینگونه نوشته های نیمه تمام کمتر عذابم دهند، و دلیلی موجه داشته باشم وقتی صدایم می زنند، اما نمی توانم ادامه دهم...شاید بهتر باشد حتا به «گفت و گو» فکر هم نکنم...تا همان حسی که متولدش کرد به سراغم آید، و با هم ادامه دهیم...پس دیگر حتا فکر هم نکن!
انتظاری برای +۱ نیست. چون حتا خودم هم  چیزی را که نوشتم دوست ندارم...با وجود اینکه ایراد هایش را می دانم، و حتا می دانم که چگونه باید کامل شود و از این برش در آید، اما حوصله اش نیست، و باری دیگر؛
همیشه نمی شود...
 
---------------------
حالا من موندم و یه جایِ خالی
منو لیوان و ردِ یه رژ رو لیوانِ  شکسته
بیشتر دقت کن، درست همانجا، ردِ یک لبِ  دیگر هم هست

حالا منو سیگارِ خاموش و این تنهاییِ بی انتها
منو این زخم های همیشه به یادگار
منو پاکت خالیِ نامه، یه سراب
منو حرف های گنگ و مبهم، یه گیلاس شراب
منو سادگی و چیزی که دیگر نیست
منو خودم و این منِ لعنتی...

دوباره تو نیستی و من دوباره تنها
به یادِ شب های قدیمی، حسِ  یک نگاه

ساکتی...بی نفسی...میدانم بی سر انجامی
کلافه ای...می رنجی...بی هوده ای
مثلِ این نوشته های خودسر
وقتی حتا قرص ها هم وظایفشان را از یاد می برند
دیگر، از تو هم انتظاری نیست...

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

جایی‌ برای پلاس شدن!

در این نیمه شب
و در این تاریکی‌ِ نه چندان روشن
پردهٔ انتظار کنار رفت و حضوری نو نمایان شد !
و این چنین گوگل پلاس بر ما آغاز شد... باشد که خوش یمن افتد!
.
 میم ح ،
 آغازِ  آخرین روزِ تابستانِ  اولین سالِ  آخرین دهه ی قرنِ  چهاردهم خورشیدی!!! 

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

تا دقایقی دیگر

تا دقایقی دیگر...
دو بعلاوه ی دو می شود!
و باز از نو...همه با هم...
در این لحظات دلتنگی به اوج می رسد، اما
تا دقایقی دیگر... 
...همه چیز صفر می شود
و زمانی است برای دانستنِ ارزشِ لحظات
آخ که چقدر دلم می خواهد دوباره در آغوش گیرَمِتان،
آهــــ...پدر، مادر...
تا دقایقی دیگر، آرزو ها بر آورده می شود
خوشبختی...نزدیک است،
تا دقایقی دیگر... 
ما منتظریم، تا دوباره ۴ شویم!

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

انسان؟

نمی‌دانم باید بخندم یا بگریم وقتی‌ می‌شنوم ناله ی افرادی را که از انسان نبودن انسان‌ها می‌‌نالند و گله میکنند، در حالی‌ که خود هیچ بویی از انسانیت نبرده اند...یا بعضی‌ از اینکه نسل انسانیت در حال انقراض است می‌‌نالند در حالی‌ که حتا حاضر نیستند کوچکترین تغییری در خود دهند و همان اشتباهات غیر انسانی‌ِ ‌شان را تکرار می‌‌کنند...شاید گاهی‌ غیر انسانی‌ نباشد...اما، تکرار اشتباه برای یک انسان زیبا نیست !

دوستان!‌ ای کسانی‌ که از انسانی‌ نبودن رفتار و کارهای انسان‌ها گلایه مندید...بدانید که من و شما هم انسان هستیم و نمی‌‌توانیم از دیگران جدا باشیم، ما همه مثل هم هستیم...و تا تغییر را از درون خودمان آغاز نکنیم، هیچگاه نمیتوانیم از دیگران "انسان" بسازیم و بخواهیم...دیگران برای ما چیزهایی‌ نوشتند، اندکی‌ به خود زحمت دهیم و بفهمیم آنچه که برایش وقت گذاشته اند را.

انسانیت همیشه زنده بوده و هست...این ما هستیم که نفس خود را مرده می‌‌پنداریم...
خودت انسان باش، دیگران را هم انسان میبینی‌...راه برای "انسان" شدن زیاد است...حرفهایشان را بخوان!

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

هفتاد و یک

از ته دلم فریاد بزن...خالی‌ شو، خالی‌ کن

 
بالا، پایین...فحش
یک پرشِ  کینِکتی! اشاره...
استرس، شوت بیهوده...دلسوزی، اعتراض، حرص،
میلاد، مجتبی‌، فرهاد...میثاق و لحظه‌ای که دیگر دیر شده است...توپ، خط!
این تازه اولیشه...این تازه اولیشه!
ترس از تکرارِ سریالِ ۷ قسمتی‌، هدر رفتنِ فرصت ها...حرکت گذشته، اما متفاوت...علـــــی‌ِ دایـــــی!
جیغی نهفته... -بیرون بیا... -بی‌ بهانه نمی‌شود...
کمی آرامش...همه چیز با ما حرکت می کند
دیگه چی‌ بهتر از این...؟!
حرکت موازی، یه تنه، نقشِ بر زمین! ستاره‌ای که تک ستارهٔ‌ تیمش است و برای همه ستاره است...حتا ما.
می گویند گٔل نمی‌شود، اطمینان دارند آنهایی که باید امیدوار باشند، اما...نه! و دوباره نفس را با تمام وجود بیرون دِه...اینها اینکاره نیستند! و ما دوباره خوشحال! انگار گٔل!
بزن، بزن، تمومش کن...باید!
حالا وقتِ آرشه...آرش به جای کرار...نه، میلاد باید گٔل میزد...بمون
آرش، گل تولد! آرشِ آقای گٔل! نوبتته...
خیلی‌ وقت بود تیم رو اینجوری ندیده بودم...هجومی، با وجود برتری...
آرش وقتشه...همین حالا...بزن، نمیخواد رد کنی‌، آرش...جونِ مادرت، درست، وای...کاپیتان!
بپر بالا، توی آسمون، روی ابرا، ستاره ها، هم تیمی‌ها رو بغل کن...هووورا...فریاد بزن، خالی‌ شو، خالی‌ کن...نفس
شادی، دیگه همه چی‌ تموم شد، اینا هم که بزن نیستن، پس خوشحال باشیم! پای کوبی! کریِ مجدد! ختمِ سکوت! تحقیر! نگاه! همینه!
بازم فرصت...آخرشه...راحت...کاش دقت داشتیم، بیشتر می زدیم، اما با همین هم خیلی‌ چیزا ثابت شد!
سووووووووووووووت...! و تمام.
نگاه به آسمان، آبی. حیفِ این بازیِ زیبا با این گزارشِ کسل کننده...
چه زیباست، اینبار همه چیز به نفع ماست، جایی‌ برای هیچ گونه حرف باقی‌ نمانده است...
و دیگر همین...حسی خوب پس مدت‌ها در روزهایی که لبخندِ حقیقی‌ را به سختی می‌‌توان یافت...
خالی‌ شدم...رها...هیچ نفس اضافی در سینه حبس نیست...با این بهانه بیرون آمدند و در لابلای این همه هیاهو گم شدند...پس از مدت ها...فرصتی بود برای فرارِ فریاد‌های خفه شده، به واسطه ی دربی هفتاد و یک...
اما، همچنان ادامه دارد...

سکوت

اجبار سکوت ، از هر دردی بدتر است...

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

اطلاعیه وبلاگ

 
پس از چند ماه که از آغاز به کار این وبلاگ می‌گذرد، برای دسترسی راحت تر و ایجاد اشتباه کمتر در نامِ بلاگ، امروز تصمیم به تغییر آدرس وبلاگ گرفتیم و پس از نظر خواهی‌ از چند تن از دوستان، نظراتشان را نادیده گرفتیم(!) و سعی‌ کردیم با کمترین تغییر دوباره ادامه دهیم.
البته نظرات بسیار شبیه به هم بود و در نهایت با نامِ فعلی‌ موافقت و استقبال شد!
نامِ دلخواه من Cactus بود که متاسفانه وبلاگی به همین نام وجود دارد که البته از بدوِ ایجاد تنها یک پست گذشته شده است که آن هم مربوط به ۱۲ سال پیش است...!
مانده‌ام وقتی‌ کسی‌ تصمیم به وبلاگ نویسی ندارد، چرا می‌‌آید و نامی‌ را اشغال می‌کند!
بگذریم! شاید همین نام، که تصمیمِ اولیه هم بود، بهتر باشد و بیانگرِ همان چیز‌هایی‌ که می‌‌خواهیم باشد...
آدرس وبلاگ از چشم من را به mimhe.blogspot.com تغییر دادیم تا هم تلفظش آسانتر باشد و هم اشتباه کمتر شود! MimHe هم که دیگر آشناست...!
اما هنوز هم از سایر نظرات استقبال می‌کنیم و در صورتِ  یافت نامی‌ بهتر قطعاً این کار را انجام خواهیم داد.

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

انتقام

شعری زیبا از گروس عبدلملکیان ، حکایتِ امروزِ ماست ، خودزنی می‌کنیم تا به ظاهر دیگران را نابود کنیم  ،اما بعضی‌‌ هم از ابتدا دیگران را هدف قرار میدهند...

 می‌ خواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینه ی خود فرو می‌‌کنم
نمی دانم
تو کشته خواهی‌ شد 
... یا من ؟

در کنارِ هم

دوباره من
دوباره تو، ما
بعد از چند روز، در کنارِ هم
با کلی دلتنگی...
و آفرینش لحظه های خوب
برای دو برادر که
بیش از پیش به یکدیگر شبیه می شوند
و نزدیک تر
در کنارِ هم

روزها از آخرین باری که این چنین در کنار هم خوابیدم می گذرد
و امشب دوباره تو اینجایی
تا با هم باشند دو میم.ح
در کنارِ هم

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

وفا هست...؟!

امشب، دختری را دیدم، در کافی شاپی، با پسری حرف می‌‌زد، انتظار من برای رسیدن نانِ سیر، باعث شد نا خواسته ذهنم گوشم را به سمت حرفهای آن دو منحرف کند، ازدواج و مادر‌هایشان و چیز‌های این چنینی محور گفت و گو بود، به علاوه در مورد رابطه ی دختر و پسر و مشکلات موجودش در ایران صحبت کردند.
اما جالبِ ماجرا‌ -یا نکتهٔ تاسف برانگیز- اینجاست :
ساعتی‌ بعد در یک رستوران آن دختر را با پسری دیگر دیدم! (ظاهرش از اولی‌ بهتر بود!) نمی دانم این‌بار چه می‌گفتند و حرف‌هایشان چه بود، و عادت ندارم از کارهای دیگران گناه بسازم، پس نمی‌گویم چیزی و نمی‌پرسم چرا. اما همیشه هم نمی‌شود خوشبین بود و باید گاهی تاسف خود به حال اخلاق از دست رفته.
بحث من فقط دو نفر امشب نیستند -که تنها می توانند نمونه باشند و یا تلنگری برای بهتر دیدن اطرافمان- زشتی‌هایی‌ که در جامعه ی امروزِ ما به عادت بدل گشته است، رنج آور است...و از همه بدتر، مایی که فقط غر می‌زنیم.
گاهی دست‌هایمان بسته است و ناله ی شبگیر تنها راه ممکن است...

*طبیعتا می‌تواند تصور من از اساس غلط باشد و گفت‌وگو و شخصِ دوم ماجرایی دیگر داشته‌باشد.

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

دردِ آشنا

گاهی دردِ دیگران برایمان می آید و فکرمان را درگیر می‌کند تا دردِ خود را فراموش کنیم...
مشترک نیست، اما شبیه به هم است.