ابتدا میخواستم ادامه ی متنی که برای رادیو میم نوشتم را از سر بگیرم و با از "امیر کبیر" نوشتن سر و سامان اش دهم. اما می دانستم حوصله ی اینها در من پیدا شدنی نیست -اگر بود، وقفهای یک ماهه پیش نمیآمد-
"امیر کبیر" را همین چند ساعت پیش خریدم. و بلافاصله در راه برگشت به شنیدنش وقتم را گذراندم. آنقدر دلنشین بود که نه تنها ترافیک آزار دهند نبود بلکه سعی میکردم مسیری را انتخاب کنم تا بیشتر در راه باشم و همچنان لذت ببرم...این هم وضع ما!
با سی دیِ دوم شروع کردم، نمیخواهم وارد جزئیات شوم و مطلب را طولانی کنم، از تمامی کارها و صدای سازها و موسیقیای که دنبالِ واژهای برای بیانش میگردم لذت بردم.
و در انتها هم قبل از رسیدن به مقصد، کمی در کوچههای اطراف چرخیدم، تا تصنیفِ امیر کبیر را کامل گوش کنم و بعد هرچه شد، شد! و اگر اصرارِ مِهی نبود، کمی بیشتر زمان را کش می دادم تا دوباره بشنوم و دوباره "پیمانهها پر خون کنیم"
امیر کبیری که خیلی حرفها را در خود دارد. حرفهایی که حرفِ ماست...و ذهنم در جست جوی چرخه ای همیشه تکرار شونده می رود، اما آنقدرها نمیرود که این حس خوب، بد شود!
حرفِ امروزِ ماست...در، حالِ ماست...شاید مثل "زبانِ آتش"
تلخیِ ظلمی که بر این ملت روا داشته اند...یاد میرزا رضای کرمانی و آخرین حرفی که سلطانِ صاحب قران شنید، می افتم...
که انگار روزگار تغییرِ چندانی نکرده...که یکی از ظلمهای همان شاه شهید، تحمل نکردن صدرات و نفس کشیدنِ میرزا تقی خان فراهانی، بود...
و دوباره چرا بحث به اینجا کشید...شاید چون دردهایمان همواره یک چیز بوده:
عشق به آزادگی، شرف، انسان
نه خون...
فریدون مشیری زیبا نوشت و شهرام ناظری زیبا خواند و فریاد زد حرفِ ما را:
هنوز نفرین می بارد از در و دیوار
هنوز نفرت از پادشاهِ بد کردار
هنوز وحشت از جانیانِ آدمخوار
هنوز لعنت بر بانیانِ آن تزویر
و اکنون فریاد میکنم از درد:
مزن، مکش، چه کنی، های
ای پلیدِ شریر...
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر...؟
شاید بحث کمی طولانی شد و به بیراهه رفت. اما از ابتدا فقط همین را میخواستم بگویم که: اگر موسیقی را دوست دارید؛ حتما این کار را تهیه کنید که فرصت لذت بردن از چیزی که حرفی به درد بخور داشته باشد در این روزها هست؛ اما کم است...با اشعاری از عارف قزوینی، هوشنگ ابتهاج، مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری. و صدایی بدون وصف...