۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

بهانه‌ای برای دلتنگی

اینجا
چیزی برایت تنگ شده است
شاید هم بهانه
اما، هرچه
اینجا چیزی برای نگاهِ جذب کننده ی تو که فکر را می رباید، 
لحظه ها را تماشا می کند.
وانمود به بی خیالی هم از مُد افتاده است
- چینش اشتباه واژگان را نمی دانم اما! -

شاید می خواهم تا آمدنِ دوباره ات، رخوت را از این تنِ‌ خسته بیرون کِشَد 
تا فرصتی دوباره باشد برای بازیابی خودم و این ذهن شلوغ
و از نو...آغاز را تجربه کنم
اما هر چه که باشد؛ دلم برایت تنگ شده است، دفترِ خاکستری...

امروز تو در دست کسانی هستی که ارزش تو را نمی دانند
هرچه مدعی باشند
اما به تو چیزی اضافه نمی کنند
سفیدی ابتدای تو بی دلیل نیست...
تو را باید خواند
تو را باید نوشت

هر چه، آنانی که برای آنان زاده شدی،
نیم نگاهی حتی به عمق تو نه انداختند...
اما هر دو می دانیم
آرزوی ما این است
که این بار: تصورمان اشتباه از آب در آید
و فهمیده باشند

شاید زود تر از این ها باید به اینجا باز می گشتی
که این تاخیر را من مقصرم
بنا به دلایلی... - که خودش می داند -
بیا که با آمدنت تکلیفِ من هم روشن تر شود؛ 
دفترِ خاکستری...

هیچ نظری موجود نیست: