این یادداشت شنبه ۲۲ خرداد ۹۵ در مجلهی صدا منتشر شدهاست.
مروری بر «شرم» نوشتهی سیدوحید افتخارزاده
«شرم» مجموعه داستانی تقریبا یکدست است که در نقطهای بهجا
داستانها را شروع میکند و چیزی که میخواهد را روایت میکند. نویسنده برای رسیدن
به لحنِ شخصیتها در دیالوگ تلاش زیادی داشته و مسیری را آغاز کرده که میتواند
در مجموعههای بعدی هم ادامه داشتهباشد. فضایی خاکستری را در بیشترِ صفحات شاهد
هستیم که گاهی با قطرههایی سعی بر ایجادِ تنوع میکند.
جایی نزدیک سقف اولین داستانِ کتاب است که با صحنهای
مقدماتی سعی میکند شمایی از فضایی که داستان در آن قرار گرفته را نشان دهد و بعد
سراغ مراجعینِ دیگرِ مشاور برود. پیرمرد از همان ابتدای داستان نوید شکلگیری
فضایی عجیب و هیجانی را میدهد و از دردی که دارد میگوید. شخصیتها با اشاراتِ
کوچک و بینام معرفی میشوند و در متن شکل میگیرند. سپس زن به داستان اضافه میشود
و کشمکش اصلی داستان را میسازد و سرعتِ خواندن را بالا میبرد. شاید تنها ضعف این
بخش دیالوگهای پیاپی باشد که در هنگام شلوغیِ فضا و درگیری، سکوت را در متن
نشانده و جای هیجان را به گونهای از وهم میدهد. داستانِ اولِ مجموعه، ساختاری منسجم
و اصولی دارد و نویسنده همهچیز را سرِ جا نشانده.
واحد تزریقات داستانِ بعدیست که در ساخت حالتی مرتب دارد و
از جایی مناسب برش میخورد و شروع میشود و در نقطهای معلوم و با جملاتی مناسبِ
پایان، تمام میشود. دومین داستان هم روایتی جمعوجور و خلاصه از یک خاطره است که
شاید میتوانست تکهای از پردازش یک شخصیت برای داستانی بلندتر باشد. اما در عین
حال اشارات سوزن و ... جالب و خواندنی از کار در آمده.
داستانِ سوم «خرگوشها» وسطِ ماجرایی مبهم شروع میشود و
ستونِ اصلیِ روایت، دیالوگهای شکستهایست که اصرار زیادی بر به هم ریختنِ شکل
کلمه و نزدیکشدن به آوای آن دارد. (حاژ=حاج). تکیهی اصلیِ داستان بر دیالوگهای
پسریست که پای تلفن شماره میگیرد و قطرهچکانی اطلاعات میدهد و ماجرا را پیش میبرد
تا به اتفاقی نزدیک شود و بعد که تقریبا حل شد با یک موخره داستان را تمام کند.
حاصل داستانی روان درآمده که تلاش میکند به لحنِ پسر بچه نزدیک شود و کمی قصه
بگوید. میشد از نظرگاهِ دیگری هم داستان را روایت کرد، که البته داستانی دیگر با معمایی
دیگر میشد. اما نتیجه داستانِ خوبی را ساخته که خواننده راحت میخواندش.
ملاحهای آبیپوش که مهمترین داستانِ مجموعه است، یک
روایتِ منسجم دارد که همان اولِ داستان سعی میکند کمی فضا را به خواننده بشناساند
و سپس زود وارد ماجرا شود. چند صفحه شرح میدهد. زمینهسازی میکند، اما از زمانی
که سرهنگ ماجرای کشتی و ملاحها و مادرش را برای سربازِ خسته تعریف میکند،
داستانِ جانِ تازهای میگیرد و کشش دو چندان میشود. در ادامه هم به شکلی اصولی
روایت را پیش میبرد و چیزهای تازهای اضافه میکند و نویسنده با دستِ باز، فضا و
موقعیت را بازگو میکند. سرآخر هم در جایی مناسب زمینهچینی به حقیقت تبدیل میشود
و با پایانِ ماجرای سرهنگ، داستان هم به پایان میرسد. داستانِ چهارم را میتوان
قویترین داستانِ «شرم» دانست که کلمات بیشتری هم دارد و در زمانی مناسب هم قصه
تعریف میکند، و هم شکل میسازد.
توی آن تونلِ باریک و روشن داستانِ پنجم است که اسم زیبایی
هم دارد و فلشفیکشنی است که موقعیتی در یک مغازه دارد و کشمکشِ کوتاهی را ایجاد
میکند. اما کم دارد و مثلِ داستانِ قبلی جان نمیگیرد. دیالوگها تفاوتی اساسی
کرده با دیگر داستانهای مجموعه و فرمی رسمی دارد. اما باید گفت افتخارزاده در
شکستهنویسی برای دیالوگها بسیار موفقتر عملکردهبود و در این داستان لحنِ جملههای
گفتوگوها شبیه حرف زدن نیست. به هر حال در همین سهصفحه هم چیزهایی برای گفتن
دارد و میتوان تفسیری دیگر بر داستان و ارتباط معناییِ حرفها داشت. اما اینجا
صرفا نگاهی بر روایتِ داستانها داشتهام.
و اما آخرین داستان. شرم؛ نام داستان گویی در سراسرِ قصه
تکثیر شده است. پایه بر روی نادانستهها گذاشته میشود و نویسنده سعی میکند حولِ
همین مورد، حسِ کنجکاویِ خواننده را تحریک کند. جغرافیا غایبِ بزرگِ داستان است و
فضا جای این را داشت که خیلی بیشتر تصویری شود و به شکلی ملموس برای بدل شود. مدام
کلمات و دیالوگها تکرار میشود و الگویی مشابه دیگر داستانها دارد. از این نظر
تکلمهایست بر روایتهای قبلی و سازندهی کلی به نام «شرم». داستان شرم مانند
بیشتر داستانهای مجموعه موقعیتی را از میانه آغاز میکند و خواننده چیز زیادی از
آن نمیداند. بعد اوج میگیرد و در نقطهای حوالیِ پایان گره باز میشود. آخر کار
هم با یک موخره و توصیف داستان تمام میشود. آخرین داستان هم به همینگونه تمام میشود
تا مجموعه داستانی یکدست ساخته شود که روایتهایاش از هم دور نیستند.
شرم حاصلِ کارِ نویسندهی جوانِ مشهدیست که دغدغهی داستان
کوتاه دارد و میتواند در این راه به فرمی مشخص نزدیک شود و منتظرِ مجموعههای
دیگری از او بود.