چاپشده در شمارهی ۱۰۷ هفتهنامهی صدا
نگاهی به «هُما»ی کاظم رضا
«هما» داستان کوتاهیست درخشان که به بهترین شکل از کلمات
استفاده میجوید تا انگارهاش را کامل کند. روایتاش تکههای خُردی دارد که نشان
از طرحِ کلیِ موجود در ذهنِ نویسنده میدهند و بعد کلمات هستند که کنار هم چیده میشوند
تا نثری خوشآوا و همآهنگ را بسازد که در عین حال قصه هم میگوید.
شروعِ قصه با ماجرای زنیست که با مردی ازدواج میکند و
حاصلاش دختریست به نامِ «هُما». اما قبلِ به دنیا آمدنِ دختر، مرد ناپدید میشود
و زن میماند و آوارهگی و بازگشت به شهرِ خودش و زندهگیِ مجدد با خانواده و مرد
برای همیشه ناپدید میماند. سپس به قصهی پسرِ نوجوانِ سربهزیرِ شاعرپیشهای میرسیم
که دلدادهی کلمات است و هما. و مادرهایشان با هم مراوده و دوستی دارند، اما
همای جذاب و آتشین وقعی به او نمینهد و پسر باز هم در تکاپو میماند. هوش و حواسِ
پسر در گروی هماست. در کوچه، در مدرسه، در آغازِ سالِ تحصیلییی که جباریِ دبیرِ
جبر، سالِ سیلی اعلام کردهبود. اما برای
پسر -مثل هرسال- سالِ هُما بود و در امتحانِ شیمی و هندسه هم سالِ اشتیاقِ وصل شدن
به دلبریِ هما ماند.
کاظم رضا نثر منحصربهفردی داشت که وامدارِ ادبیاتِ
کلاسیکِ ایران و نتیجهی نگاهی بر داستانِ مدرنِ جهان بود و با کمکِ کشفِ دلانگیزِ
کلمات، در داستانِ «هما» جملههایی عمیقا احساسی ساخته که با ضربآهنگ و خواستِ
داستان همصدا و همپاست. به این نمونه دقت کنید: «او را گاهی، وقتی از مدرسه برمیگشت،
در کوچه میدیدم. حالام دگرگون، هالهام بُخار، گونهام آتش، گوشام لبو میشد.»
از این درخشانتر چهگونه میشود حالِ پریشان و دلِ لرزانِ پسری نوجوان را در
مواجهه با محبوبِ خود وصف کرد؟ آنهم با لحنی که در بدنهی داستان خوش نشسته و با
فرمتِ کلی داستان رابطهای مستقیم دارد.
اما شاید ایرادی که بتوان به داستانِ «هُما» وارد کرد هم
درست از همین لحن شروع شود. جایی که «هما» را از یک رمان کمی عقبتر نگه میدارد
و در بخشِ ابتدای داستان که در دلِ ماجرایی دارد داستانی تعریف میکند هم همین لحن
حاکم است، و با تغییر نظرگاهها الحان ثابت میمانند و از آن شکوهِ افتتاحیه فاصله
میگیرد. و هرچقدر هم زیباییاش فراوان باشد، کمی از منطقِ داستان دور است و جور
درنمیآید با سنِ راوی.
موردِ دیگر که شاید پیوند خورده باشد با سرنوشتِ غریبِ کاظم
رضا، کوتاهیِ بیشازحد برخی تکههاست که در عین ایجاز، پهلو به پهلوی یک طرحِ کلی
حرکت میکند که نیاز به بسط و گسترش دارد. از این رو هما را در شکلِ کلی نزدیک به
شعری بلند کرده که نمیخواهد خودش را درگیرِ خُرده روایاتِ فرعی و زندهگی کند و میخواهد
به کانسپتِ خودش وفادار بماند و هرچیزی را هم بیان نکند و نشان ندهد. که شاید
نزدیک به گونهای باشد که در سینما موردِ پسندِ عباس کیارستمی آنرا میشناسیم.
اما اگر این «هُما»یی که در دست داریم زمان و توانِ پرورش
پیدا میکرد و روایتهایی فرعی و در ارتباط با هستهی مرکزی شکل میگرفت و فصولاش
در حدِ ۱۰۰ کلمه و نیمصفحه باقی نمیماند، با رمانی جاسنگین و روایی روبهرو
بودیم. زیرا از دستِ نویسندهای برآمده بود که وسواس و دقت زیادی روی تکتک کلمات
و همچنین جانِ داستان دارد. حالا که کاظم رضا نیست امیدواریم کارهایاش رنگِ کاغذ
و جلد به خود ببینند و فرصتِ خواندناش فراهم شود. چرا که نویسنده باید خوانده شود
و «هُما» را هم باید خواند تا از کلمات حظ برد.