دفتر شعرهایم نیست
و انگار سخت است بدون آن دفتر دوست داشتنی شعر نوشت
شعر که...
شاید شعر.
هیچگاه جرات چنین جسارتی را ندارم تا در حضور نامِ شاعرانی که «شاعرند» خود را شاعر بنامم یا بدانم
من شعر هیچ نمیدانم
آنها شعر را زندگی کردند
لمس کردند ، احساس کردند
و کلمات فرزندشان بودند...
هیچگاه شاعر نمیشوم -حتا اگر نوشتههایی شبیه شعر داشته باشم-
زیرا هرگز قامت من به بلندای «بامداد» نمیرسد
هرگز
پس این جسارت است،
اگر من هم «شاعر» باشم و آن « مرد» هم «شاعر»
دیگران این توهین را به روحِ شعر کردند و با تملق، القابی که فقط به کلمه زیباست، برای خود خریدند.
و نمیدانند هر چیزی عمری دارد، و روزی تمام می شود
و کلماتی جاودانه اند که؛
خود به روی افراد بنشینند
نه اینکه با تعارف امتیاز داده شوند!
و انگار سخت است بدون آن دفتر دوست داشتنی شعر نوشت
شعر که...
شاید شعر.
هیچگاه جرات چنین جسارتی را ندارم تا در حضور نامِ شاعرانی که «شاعرند» خود را شاعر بنامم یا بدانم
من شعر هیچ نمیدانم
آنها شعر را زندگی کردند
لمس کردند ، احساس کردند
و کلمات فرزندشان بودند...
هیچگاه شاعر نمیشوم -حتا اگر نوشتههایی شبیه شعر داشته باشم-
زیرا هرگز قامت من به بلندای «بامداد» نمیرسد
هرگز
پس این جسارت است،
اگر من هم «شاعر» باشم و آن « مرد» هم «شاعر»
دیگران این توهین را به روحِ شعر کردند و با تملق، القابی که فقط به کلمه زیباست، برای خود خریدند.
و نمیدانند هر چیزی عمری دارد، و روزی تمام می شود
و کلماتی جاودانه اند که؛
خود به روی افراد بنشینند
نه اینکه با تعارف امتیاز داده شوند!