نگاهی به رمان «دود» نوشتهی حسین سناپور
نُه سال از نوشتنِ آن میگذرد و حالا پس از سالها تاخیر منتشر شده است. حسین سناپور در «دود» دست و پا زدنِ مردی را نشان میدهد که نگذاشتند در شهرش به چیزهایی که میخواهد برسد و در هر چیزی ناکام مانده. درس، کار، ازدواج، رابطهی مشترک، او حتا بلد نیست پدر خوبی برای دختر کوچکش باشد.
داستان با روایت روزهای شلوغ حسام شروع میشود و آرام آرام قرار است اتفاقهای مهم بیافتد. او سرش را به کارهای روزمره گرم میکند فکرهایش را از سر میگذراند. در فکرهایش مدام به قبل فکر میکند و میان حال و گذشته و معلق میشود. راوی که همان حسام است سعی میکند با دادن اطلاعات از گذشته، به روابطِ بینِ آدمهای داستان پی ببیریم و آنها را بیشتر بشناسیم. خواننده را درون یک موقعیت میگذارد.
داستان ریتمی سیال دارد. با تداعیهای درست که خواننده را به اشتباه نمیاندازد و زمان را گُم نمیکند. نکتهی ساده و خوبی که در داستان میبینیم این است که به جای تعریف کردن راوی از میان گفتوگوها و رجوع به قبل، کلی از داستان دستمان میآید و چیزهای تازه میفهمیم.
نکتهی دیگر شلوغیِ ذهنِ راوی است و خواننده را در موقعیت او قرار میدهد. با ذهنی آشفته. حسام بیشتر اوقات خودش در جایی و ذهنش جای دیگری است و مدام از گذشتهای به گذشتهای دیگر پل میزند. بعد داستان یک «چرا»ی کلی پیش رو میگذارد که باید زودتر پاسخ دادن شود. همهی اینها برای چه است؟
هر چه جلو تر میرویم کامل و روان اطلاعات مورد نیاز را میگیریم و داستان را میفهمیم و با کشمکش آن آشنا میشویم. شاید او بیشتر دنبال آرام کردن ذهن و دروناش است.
مهمترین نکتهی داستان (که بیشتر بر پایهی آن میچرخد) شخصیت پردازی قوی است. نویسنده کاملا شخصیتهایش - به خصوص حسام - را میشناسد و با دغدغهها و سوالات و خواستِ آنان آشناست. همین باعث شده شرایط کاملا باورپذیر شود و آدمها و کارها و گذشته و … با هم هماهنگ شود.
سپس به واسطهی کشمکش تعلیقی در داستان ایجاد میکند که با درونیات و کودکیِ حسام هم آشنا میشویم و کشش داستان بیشتر میشود. نویسنده سعی میکند برخی گرههای ایجاد شده را با تعیین روابط بین شخصیتها باز کند.
حسام خسته و سرگردان میچرخد و فکرش آرام نمیگیرد. در میانِ این ویرانی «شهر» نقشی پررنگ و تعیین کننده دارد. تهران حضوری جدی دارد و درماندهگی جمعِ آدمهایش را نشان میدهد. تهران هیچجایی برای ماندن و آرام شدن ندارد و مدام باید رفت و در حرکت بود. نمیشود آسوده جایی ایستاد و نظاره کرد. اینگونه یا از رویت عبور میکنند، یا عقب میمانی. شهر هیچ جایی برای حضور جمعی در خود ندارد و فقط باید مرکز به شرق و بعد جنوب و بعد شمال و بعد به غرب دوید.
راوی اصلا حالش خوب نیست و به خوبی نشان داده شده. سعی میشود ماجراها و گرهها را آرام و با پیشزمینه باز کند و خواننده را آماده میکند. آمادهی مهمانیهای آیز واید شات!
در پایان هم خوب و تمیز ماجرا جمع شد و نویسنده خواننده را سرِ کار نگذاشت. داستان را خوب پیش برد و اتفاقها کاملا با روحیهی راوی جور درمیآمد و خواننده نگاهی کامل - اما از دریچهی چشم راوی - به ماجرا داشت. تداعیها و تغییر زمانها خیلی حساب شده و دقیق بود و هر لحظه چیزِ تازهای به خواننده میداد و «دود» را در زمینه کتاب هایی قرار داده که واقعا ارزش خواندن دارد.