۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

خواب-باران-آرامش

گونه ای که باران می خواهد
بارانی که شعر می خواند
شعری که نقش می بازد
نقشی که بوم می خواهد
بومی که رنگ می پاشد
رنگی که به آسمان می ماند
آسمانی که نگاه می خواهد
نگاهی که به انتظار می نازد
انتظاری که اشتیاق می باید
اشتیاقی که نوازش، می آید
نوازشی که دستی گرم می خواهد
گرمایی که به تن می ماند
تنی که همچو آتش، نمی خوابد
آتشی که به یک فکر می بازد
فکری که کتاب می خواند
کتابی که رنج را نمی کاهد
رنجی که گنج می یابد
گنجی که خود را به یک پلک می بازد
همان پلکی که خواب می خواهد
خوابی که بی تابی می زاید

و این همه که فقط یک چیز را می خواهد
بارانی که به خواب، آرامش می یابد!

هیچ نظری موجود نیست: