امشب، دختری را دیدم، در کافی شاپی، با پسری حرف میزد، انتظار من برای رسیدن نانِ سیر، باعث شد نا خواسته ذهنم گوشم را به سمت حرفهای آن دو منحرف کند، ازدواج و مادرهایشان و چیزهای این چنینی محور گفت و گو بود، به علاوه در مورد رابطه ی دختر و پسر و مشکلات موجودش در ایران صحبت کردند.
اما جالبِ ماجرا -یا نکتهٔ تاسف برانگیز- اینجاست :
ساعتی بعد در یک رستوران آن دختر را با پسری دیگر دیدم! (ظاهرش از اولی بهتر بود!) نمی دانم اینبار چه میگفتند و حرفهایشان چه بود، و عادت ندارم از کارهای دیگران گناه بسازم، پس نمیگویم چیزی و نمیپرسم چرا. اما همیشه هم نمیشود خوشبین بود و باید گاهی تاسف خود به حال اخلاق از دست رفته.
بحث من فقط دو نفر امشب نیستند -که تنها می توانند نمونه باشند و یا تلنگری برای بهتر دیدن اطرافمان- زشتیهایی که در جامعه ی امروزِ ما به عادت بدل گشته است، رنج آور است...و از همه بدتر، مایی که فقط غر میزنیم.
گاهی دستهایمان بسته است و ناله ی شبگیر تنها راه ممکن است...
*طبیعتا میتواند تصور من از اساس غلط باشد و گفتوگو و شخصِ دوم ماجرایی دیگر داشتهباشد.
اما جالبِ ماجرا -یا نکتهٔ تاسف برانگیز- اینجاست :
ساعتی بعد در یک رستوران آن دختر را با پسری دیگر دیدم! (ظاهرش از اولی بهتر بود!) نمی دانم اینبار چه میگفتند و حرفهایشان چه بود، و عادت ندارم از کارهای دیگران گناه بسازم، پس نمیگویم چیزی و نمیپرسم چرا. اما همیشه هم نمیشود خوشبین بود و باید گاهی تاسف خود به حال اخلاق از دست رفته.
بحث من فقط دو نفر امشب نیستند -که تنها می توانند نمونه باشند و یا تلنگری برای بهتر دیدن اطرافمان- زشتیهایی که در جامعه ی امروزِ ما به عادت بدل گشته است، رنج آور است...و از همه بدتر، مایی که فقط غر میزنیم.
گاهی دستهایمان بسته است و ناله ی شبگیر تنها راه ممکن است...
*طبیعتا میتواند تصور من از اساس غلط باشد و گفتوگو و شخصِ دوم ماجرایی دیگر داشتهباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر