۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

روایت فیلسوف جوان

این یادداشت در شماره‌ی ۵۴ مجله‌ی صدا (۱۱ مهر ۹۴) چاپ شده است.
نگاهی به مجموعهداستان «زنگهفتم»

محمدمنصور هاشمی را بیشتر با متون فلسفیاش دربارهی ملاصدرا و هگل و فردید و شایگان و مقولهی دین میشناسیم. شاید بشود نکتهای که دربارهی داریوش شایگان در مقدمهی «آمیزش افقها» آورده است را بشود به خود و راویِ داستاناش هم نسب داد. جایی که شایگان را از قماشِکسانی که یک چیز بزرگ میدانند و میکوشند با آن همه چیز را تحلیل کنند نمیداند و میگوید او در زمرهی کسانیاست که با نکتهسنجی و ظرافت، چیزهای بسیار میداند و از هر باغ گلی چیده است. راویِ‌ «زنگهفتم» هم در طلب چیدنِ نکتههای وسیع است و همین او را به مصافِ خویشتن با خویش میبردش.
شاید سخت باشد هر فصل را به تنهایی یک داستان به حساب آورد و بیشتر از هرگونهای به یک رمانکوتاه شباهت دارد. احیای موقعیت نوستالوژیک سالهای مدرسه و فضای دههی شصت و حس نفرت و تحقیری که از محیط همکلاسها به یک بچهی دبستانی منتقل میشود. که فقط مربوط به نسل خاصی هم نیست و همهی سنین به گونهای با میل به برتری و پوزِکسی که مقابلشان است را به خاک مالیدن در زندهگیِ درونِمحیط آموزشی مدرسه را کموبیش تجربه کردهاند.
داستان اول فقط باب آشنایی را باز میکند و خبر از چگونهگیِ حالوهوای داستانی میدهد و در عین حال گوشهای از یک لایهی مخفی را به خواننده نشان میدهد.
داستان دوم، قصهگوتر میشود و ماجرایی را پیش میآورد و همراه با تصویر دادن به ذهن مخاطب سعی بر واقعی کردن فضا دارد و تا حد زیادی موفق بوده. یک ماجرای سادهی حضور در مسابقهای تلویزیونی و افکار و عقایدِ یک پسرِدبستانی کنار خردهماجراهای داستان اول قرار میگیرد و به شناخت بیشتر خواننده از راوری (شخصیت محوری داستان) کمک میکند.
همهی این ماجراها نشانی دارد که انگار غیر مستقیم میخواهد بگوید مقصود چیزی زیر این «زنگ»‌ها است و لایهی پنهانی پشت روایت اصلی قرار گرفته و قوهی کشف خوانندهی را میطلبد.
نویسنده در داستان «زنگسوم» میخواهد فضای کلی را تا حد زیادی جلو بیاندازد. اما مشکل از جایی آغاز میشود که مسئلهی نگاه به کلیت کار هم مقابل خواننده قرار میگیرد. با این فرض که با یک مجموعهداستان روبهرو هستیم (اینگونه که از تقسیمبندی به نظر میرسد) و نویسنده آدمها و موقعیتهای مشابهی را دستمایه قرار داده و بنا به نیاز داستان چیزهای جدیدی دربارهی شخصیتها بازگو میشود. اما حقیقت این است «زنگ»های این مجموعه را به سختی میتوان یک داستان مستقل دانست. حتا اگر بر بههمپیوسته بودناش تاکید شود، نیاز به وجود کشمکش یا اتفاقی جدا برای شکل گرفتن استقلال داستان دارد.
در داستان سوم فلشبک و تداعیها بیشتری میبینیم و یک همکلاس (کرمشاهی) و معلم و مدیر (صاحبی) دوباره دیدهمیشوند اما بنا بر شخصیتجداگانه داشتن هر داستان، نویسنده (هرچند خیلی کوتاه) اما دوباره اینها را معرفی میکند. شاید بهتر بود از ابتدا با یک رمانکوتاه یا داستانِ بلند مواجه میشدیم به جای مجموعهداستان بههمپیوسته.
همانطور که پیشبینی میشود، «زنگچهارم» زمان را جلو میبرد و سن راوی بیشتر میشود. او نگاه ویژهو زیبایی به مسئلهی جنگ دارد و از زاویهای نو و کامل به ماجرا نگاه میکند و جنگ را از دید مدرسهای بودن میبینیم.
هرچند بعضی پارهها افت پیدا میکند و حس خاطرهبودن و گنجاندنِ چیزهایی برای منطقی شدن ماجرا به نظر میرسد،اما زمانی که جنگ را (حتا گذرا و برقآسا) نگاه میکند، آن لایهای که زیر پنهان شده بود، رو میآید و به خود رنگ میگیرد.
در ادامه، داستان میخواهد رگوریشهای پیدا کند. مطابق انتظار زمان جلو میرود.  داستانهای مجموعه ماجرا دارند، اما کافی نیست. متن فقط زمانی که لایهای فلسفی و معنایی به خود میگیرد و جاندار میشود. و غیر از آن توضیح اضافه (گاه در حد چند کلمه) میخوانیم و باز حتا بعضی جاها نیاز به وجود بیشترِ داستان و روایت احساس میشود.
اما در پشت تمام اینها به یک شخصیتپردازی نسبتا کاملی میرسیم که احتمالا تنها نکتهی قوی و استوار داستان است.
«زنگششم» کمی حالوهوای داستان به خود میگیرد و ماجرادارتر میشود و با شناختی که در داستانهای گذشته پیدا کردهایم، شخصیت را بیشتر میشناسیم و اینجا دیگر نویسنده توضیح اضافه نمیدهد. اما همچنان فقدان یک اتفاق یا کشمکش (حتا ساده) حس میشود تا داستان را کاملتر کند. اما با نزدیک شدن به پایان کتاب، داستانها جان بیشتری میگیرند و فضا برای خواننده ملموس میشود.
در داستانِآخرِاین مجموعهی بههمپیوسته، شخصیت راوی تکامل پیدا میکند. با دخترش وارد چالش میشود و همچنان از جملات اضافی رهایی نیست، اما با وجود کوتاه بودنِجملههای مربوط به دختر، علاقه و دوستداشتنِراوی نسبت به دخترش کاملا قابل لمس و زیبا از کار درآمده و حس پررنگی را میسازد.
دوگانهی هستی-سمیه (نامهای دختر راوی)هم نشان از یک هویت چندتکه،نه تنها در دختر، که در همهی شخصیتهای این جهانِساخته شده دارد و لایهی زیرین را همین چندتکهگی کامل میکند. در داستان آخر سعی شده خردهروایتهایی منسجمتر و با پشتوانهتر قرار دادهشود و نویسنده در این کارش موفق بوده و حلقهی طرح شده را به هم مرتبط میکند.

خطِ آخر، جنگ درونی راوی با خودش است. چیزی که به نوعی از آغاز داستان حساش میکردیم. همان که خبر از یک لایهی مخفی در دل داستان میداد. اما به دلیل ضعف و کامل نبودنِبعضی تکهها شاید کامل به مقصود نرسیده است. اما احتمالا تکهی پنهان همین جنگدرونی خویشتن با خویش است.

هیچ نظری موجود نیست: