۱۳۹۴ شهریور ۱۴, شنبه

سکه‌سازان* / درباره‌ی طلابازی، نوشته‌ی امیرحسین شربیانی

این یادداشت در شماره ۴۹ مجله‌ی صدا (۷شهریور۱۳۹۴) چاپ شده است.


«طلا بازی»ِ امیرحسینشربیانی تلاشِ پیدرپی آدمی است برای تبدیل وضعیتی مسمانند، به طلای ناب
داستان با یک موقعیت ساده در طلافروشی آغاز میشود. همه چیز خیلی ساده سرجایش قرار گرفته. پیمان (راوی) تکهتکه فکر و شخصیتاش را رو میکند و خواننده حسهایش را میفهمد. جزییات، دقیق و هوشمندانه ترسیم شده است و خبری از اشتباه و گاف نیست. سعی میشود فضایی کلی برای خواننده نمایان شود و بعد داستان را وارد فاز تازهای کند. یک جمله در دیالوگها دربارهی رابطهی یک دختر و پسر کششِ کشف کردن به داستان میدهد و به خواننده میفهماند همه چیز در کشف همین نکتههای به ظاهر ساده پنهان شده است و داستان حولِ چنین بازیهایی میچرخد.
رابطهی پیمان با تورج (پدر) بسیار خوب درآمده و فارغ از نگاههای تکراری به روابط پدری و پسری است. در چشماندازِ ترس پیمان از شبیه پدر شدن، زوال خاندانی بزرگ که در گذشته اعتباری داشته را میبینیم. اعتباری که تا به نسل امروز رسید، دیگر نشانی آن شکوه و جلال گذشته را با خود ندارد و باباجیلی (پدر بزرگ یا همان جلال) تنها در خیالِ راوی شکوه و برو و بیای قدیم را 
یادآوری میکند.
روابط پسر-پدر و پسر-پدربزرگ همراه با اوج و فرودها و نفرتی که بینشان جاریاست، یک کلِ بزرگ را در داستان تشکیل میدهد که تا پایان بر آسمانِ داستان پرسه میزند. پیمان (پسر) که لحن و زبان بسیار خوب و مناسبی برایاش در نظر گرفته شده، خودخواسته و از روی کنجکاوی و تا حدی خستهگی، خودش را لای روابط اشکان (مشتری طلافروشی) و کوسهها میاندازد. ذهناش به هم ریخته است و خواننده این احتمالا را میدهد او یک جا لبریز شود و بِبُرد. خستهگیِ او تا حدی شبیه شخصیت اصلیِ تعدادی از داستانها و فیلمهای این سالها است که فردی تحت فشارهای بیرون جامعه با ذهنی برآشفته تنها میماند و به سرش میزند کارهای عجیب و غریب انجام دهد. اما اینجا پیمان میخواهد عادی باشد و خودش را کنترل کند و تا میتواند از پسِ شرایط بربیاید.
سپس در قسمتی از رمان قعطهی کاملی از گذشته را میخوانیم تا در کنار پارههای قبلی، تاریخِ روابط پدر و پسریِ خانوادهی زرافشان دستمان بیاید و متوجه ریشهی «نفرتِ پسر از پدر» و ترس از شباهت آنها شویم. (به دور از دستمایه قرار دادن کلیشههای عقدهی اودیپ، که شاید در لایههایی بینشان وجود داشته باشد، اما اصل و اساس بر این گذاشته نشده.) در بین این تلاطم و بازخوانیِ گذشتهی با شکوه و حسرت، زهرا هم در داستان پر رنگ میشود. دختری که شبیه زیبا (مادربزرگ شهید) است و خود گذشتهای پربار داشته و سعی میشود به خواننده شناسانده شود.
زهرا هم وارد ماجراهای ذهنیِ راوی شده. از او خوشش آمده اما تکلیف زندهگی با خودش را هم نمیداند. سقوط خانواده و زندهگی پیمان به فصلهای پایانیِ شکوهاش رسیده. مادر از خانه رفته و تورج هم برای سقوط یکهتازی میکند. پیمان مثل قهرمانها میخواهد به دل ماجرا بزند و پی کارهای تورج را بگیرد و نافِ بدبختی و سراشیبیِ سقوط را قطع کند.
راوی به قمارخانهای مخفی میرسد و میترسد. باختن و فروریختن را لمس میکند. تورج شهوت باختن داشته و پیمان رویای بردن. صحنهی قمارخانه و عصبانیتِ درونی و خاموشیِ بیرونیِ پیمان خوب پردازش شده. حسِ میل به خفه کردنِ تورج پای میز را میدهد. درست وقتی که سکههای طلای کش رفته از مغاره را به بهای زندهگی و شکوهشان از دست میدهد. راوی میل به تغییر وضیعت موجود به وضعیتی دیگر دارد. هرچه میخواهد باشد. فقط اینی که هست نباشد.

پیمان در جایی خودش را بیشتر از همیشه شبیه پدر میبیند. خستهگیاش تمام نمیشود و در قالب پینتبال به طور مختصر شمای کاملی از روابط و فکر پیمان را میبینیم. هرچه فکرش شلوغتر میشود، رفت و برگشتهای زمانی سریعتر میشود. نیروی گریز از مرکز در بنز هم او را یاد صحنهای با زهرا میاندازد و در فکرش مدام تلاش میکند به چیزهای جدید و جایگزین شده فکر کند. نه گذشتهی با شکوه از دست رفته.
مادر در اوایل داستان خیلی خوب نشان داده شد و تاثیر خوبی هم داشت و لحن و صدایش شنیده میشد. اما بعد زیادی کمرنگ شد. خواست داستان این بوده، اما شاید دستکم در ذهن راوی جای بیشتری میتوانست داشته باشد.
در اواخر داستان، نویسنده خواننده را وارد فضای جدیدی میکند. اشکان مرموزتر میشود و پیمان حال پیگرفتن مسائل را ندارد یا میترسد، رامک میخواهد جای زهرا باشد، خود زهرا میخواهد از ایران برود و نباشد (و پیشینهی خوبی برایش ترسیم شده)، تورج سیم آخر را هم رد کرده و به درِ دیوانهگی زده، و خود پیمان که نیاز به خالی شدن دارد.


نویسنده در «طلا بازی» به دنبال قصهگفتن است و در درآوردن شکلی منسجم و جذاب موفق بوده. نکاتی همچون شخصیتپردازی شخصی و خانوادهگی و همچنین زبان و لحن (که شاید قسمت درخشانش سنجیدن محیط پیرامون با کوهنور توسط راوی باشد) و موقعیتهایی که هم در پایان و هم در کل داستان قراردادهشده، بر جذابیت و پُر بودن داستان افزوده است و حاصل را کاری محکم و قابل قبول از آب درآورده است

*نامِ یادداشت برگرفته است از رمانِ آندره ژید.

هیچ نظری موجود نیست: