ملکان عذاب آخرین رمان ابوتراب خسروی بعد از «اسفار کاتبان» و «رود راوی» است و دنبال کننده فضاهایی که نویسنده پیشتر هم خواننده معرفی کرده بود.
افتتاحیه رمان، ظرفی مملو از اطلاعات به صورت طبقه بندی شده را به خواننده میدهد. که هم اشتیاق خواننده را بیشتر میکند و هم فهم و ریتم داستان را سریعتر. با رد شدن از صفحات ابتدایی اطلاعات مفید و به جایی برای درک جهان داستان به خواننده داده میشود و با خلقیات آدمها و منطقهی آغازِ داستان آشنا میشویم.
در روشن شدن تصویر داستان علاوه بر چیزهایی که از عادات و درونیات شخصیاتها میفهمیم، تشریح جزئیات (البته نه به شکل آزار دهنده) نکتهی خوب و مهم این رمان است. بعد از اینکه راوی چیزهایی نسبتا غیر معمول از احوال گذشته بیان میکند، کمکم نکتههایی هم از خودش میگوید و حالا دیگر به شناختی از حوالی داستان رسیدهایم. شیوهی روایت هم متناسب با نوع داستان است و زکریا از کودکی و گذشته چیزی میگوید و چیزی میخواهد و همینطور جلو میآید. چیزی شبیه هویت دغدغه ذهنیاش شده.
اما در زمانی که به روایت عادت کردهایم، نویسنده غافلگیرمان میکند و ما را ناگهان به جلو و سالهای آتی میبرد و حالا با ظرفی دیگر از اطلاعات که هر کدام گرهها و ریشههایی در گذشته را با خود دارد، مواجه میشویم. حالا ذهن خواننده باید فعالتر شود و حواسش را بیشتر جمع کند. صحبت از «حوریه»یی میشود که حتما داستانِ زمانِ دوم حول او میچرخد. خواننده تشنهی دو زمان میشود و دوباره به قبل باز میگردیم. راوی دوم شمس، پسر زکریا است.
حدود صفحات صد، جهان داستان کاملا جا افتاده و با خیلی چیزها آشنا شدهایم و حالا باید دنبال اتفاقها و چیزهایی که پشت سایه پنهان شدهاست بگردیم. سپس خواننده حس میکند چیزی فراتر از عشق بین شمس و حوریه وجود دارد که به پدرهایشان باز میگردد و احتمالا رازهایی که در گذشته سینه به سینه چرخیده است.
روایت داستان وارد بخشهای تازهای میشود. با دانستههای تازه گرههای گذشته باز میشود و حالا پازل تازهای پیش روی ما است. بحران هویت همچنان باقی است و در دیگر شخصیتهای داستان تکثیر میشود. زکریا چیزهای تازهای میفهمد و خواننده با خواندن روایات پسر او چیزهایی بیشتر میداند. شمس ناظر کشف فکرهای پدر و پدربزرگ خود است و پای حوریه (عشقی قدیمی که در تمام سالها، تا رسیدن به میانسالی حاکم مطلق ذهنش بوده) هم به میان میآید مکاشفه در باب زندهگی او آغاز میشود. انگار همه باید در پی یافتن چیزهایی باشند که نمیدانستند و دانستنشان آزارشان میدهد.
داستان دو روایت موازی دارد که همزمان هر دو را روایت میکند. دوران پدر و تأمل در شیوهی زندهگی پدر بزرگ و دوران پسر و و ناآرامی درونی از گذشته. در میانههای داستان این دو روایت کاملا هماهنگ اطلاعات را به خواننده میدهند. اما هرچه به پایان نزدیک میشویم کمی ضعف در این مسئله میبینیم، به طوری که اطلاعاتی که دیگر در داستان تاثیری ندارد داده میشود و روایتها هنوز سوالاتِ بیجوابی را پیش رو میگذارد. اما به هر طریق جست و جوی پدر با کشف پسر توسط یادداشتها ادامه مییابد.
روایت دوم، یعنی شمس شرف به پایان میرسد و حقایق و تکههای مخفی پیدا میشود و حالا روایت قدیمِ پدر و خانقاه باقی مانده تا نگاه به این جهانِ آفریده شده پایان پذیرد. روایت زکریا هم تمام میشود و او باز میگردد و حالا دیگر نه فقط سرنوشت او که حتا پسرش را هم میدانیم.
«ملکانِ عذاب» روایتی است کامل از نوعی جستوجوگری و گیر کردن در شرایطی که راهی برای جدایی از آن نیست. در دل قالبی که خواننده زود به آن خو میکند و شاید سختترین نکتهی داستان، تحملِ تکرارِ چندبارهی رویدادها و بیان نکاتی که به نظر میرسید نبودنش چیزی از داستان کمنمیکرد یا بعضی از آنها که مدام تکرار میشد. اما به هر حال تمام اینها در کنار هم قرار گرفته و شکل فعلی رمان را ساخته است و حاصل کار چیزی در آمده که ارزش خواندن و وقت گذاشتن را دارد.
احتمالا «ملکان عذاب» همانند «اسفار کاتبان» و شاید حتا «رود روای» خوانندهگان آثار خسروی را تحت تاثیر قرار نمیدهد اما به لحاظ کلی نمیتوان کتاب تازه را ضعیف خواند و آنرا عقبگردی در کارنامهی نویسندهاش محسوب کرد.
نکتهی دیگر که شاید بد نباشد به آن اشاره شود چاپ کتاب است که در ایران برای بارِ اول توسط نشرثالث انجام شد و بنا به گفتهی کسانی که آن نسخه را خواندهاند خالی از ایراد و اشکال نبوده و متن شکل تمیزی به خود ندیده است. اما نگارنده از روی نسخهای که در بهار ۹۴ توسط نشر گمان به چاپ رسیدهاست کتاب را مورد ارزیابی قرار داده که از شکل و ویرایشی قابل قبول و صحیح برخوردار بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر