۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

خواب هاي لعنتی

باز، آغاز از نو
اين خواب هاي لعنتی
سر مي رسد اوجِ
يك كوه، دلتنگي
كه يادت مي آورد همه را
سورئال است زمان و مكان
باز حقيقي است اشخاص و اتفاقات
يك گفت و گوي خيلي ساده
... اين خواب هاي بي ربط پي در پي
روزي دو نوبت، ظهر، شب
به روياي چيزهايي كه دور شدي
نزديك تر مي شوي و فرار مي خواهي
كه ديگر نخوابي و خستگي ها روي هم انباشته شوند و روزي طغيان كنند
بي خوابي ها
و تو حالش را نداشته باشي
تا بگذراني

روياي لحظه ها،
به بادت مي دهند
اين خوابهاي لعنتي...

هیچ نظری موجود نیست: