خانه نشینی لذت عجیبی برای من دارد. ده روزی میشود که بیشتر زمانام را در خانه سپری میکنم. خانه میمانم و جز در موارد بسیار ضروری - آن هم احتمالا شب - بیرون نمیروم. کارهایی که دوست دارم و عقب مانده را انجام میدهم و از فرجههای امتحانی بهترین استفاده را جز برای آنچه که باید میکنم.
هشت یا نه سالم بود که به اتفاقی شبیه به «ترومن شو» فکر میکردم. آن سالها دربارهی چنین فیلم و موضوعی هیچ نمیدانستم، اما تمام فکرم این بود که زندهگی ام فیلم است و همه در جبههی مقابل من قرار دارند. همه راز مگویی را میدانند و از من پنهان میکنند و تمام خلوتم تحت نظر است. یا شاید همهاش یک خواب باشد. اما باید خلوتم را امن نگه میداشتم.
بعدها به خلوتی که میخواستم بازگشتم. بازگشت که نه. خودم برای خودم ساختم و همین شد که حالا خلوت، مقدس ترین داشتهی من است. داشتهای که با آن به هر چه بخواهم در آن میتوانم برسم. در گوشهی خودم فکر میکنم. کلمات را کنار هم میچینم و فکر میکنم. میخوانم. میبینم. میشنوم. راه میروم. عرق میریزم. از خودم نا امید میشوم. به خودم برمیگردم و برایام فرقی ندارد دیگران چه میخواهند فکر کنند. اصلا خلوتم مثل ترومن بربنک روی آنتن یک شبکهی بیستوچهار ساعته باشد. نه! این یکی کمی زیادی ترسناک است! اما اصلا مهم نیست نباشی. مهمتر بودنات در گوشهی دنج خودت است که دور از هیاهوی بیرون تو را میسازد و بزرگ میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر