اصلا اهمیتی ندارد دنداندرد دارد تو را به یک شهر توریستی میفرستد. اصلا اهمیتی ندارد از طرحِ معماریات راضی نیستی و به هر گوشه که نگاه میکنی سر پایین میاندازی. اصلا اهمیتی ندارد از طرح رمانات کمی تا قسمتی رضایت داری و فکر میکنی میشود در آن دَمید.
اصلا مهم نیست احساس عبور و خلاصی. مهم زمانیست که وقتی سنات را میپرسند میگویی بیست و سه و لحظات تو در توی زمان را میشکافی و به فکر فرو میروی. دیگر بچه نیستی و داری پیر میشوی.
و حالا میفهمی جهان آنقدر ها هم جای پیچیدهای نبوده. این ذهن آدمی است که به همهی اینها دامن میزند و تو هم یکی از همینهایی و همچون پیری خرقهپوش پشت نقابِ شرم پنهان شدهای و زیر لب میگویی هیچ مگو.
اما راستش این است؛ دیوانه شدهای. این است تنِ لخت ماجرای تو. و چیزهایی که اگر بگویی میشود پُل زد به تداعیهای توی سرت. تازه بعد میفهمی گلویت میسوزد.
دختری عینک بزرگ به چشم دارد و کمانچه میزند و تو میتوانی با یک لبخند همه چیز را فراموش کنی و یادت برود چند دقیقه قبل چگونه آهنگ را رد میکردی. دیگر مهم نیست کج و راست راه میروی نمیدانی چه خورده ای. فقط وقت نوشتن اینها صدای سهتار و تنبک توی سرت میچرخد.
اصلا مهم نیست احساس عبور و خلاصی. مهم زمانیست که وقتی سنات را میپرسند میگویی بیست و سه و لحظات تو در توی زمان را میشکافی و به فکر فرو میروی. دیگر بچه نیستی و داری پیر میشوی.
و حالا میفهمی جهان آنقدر ها هم جای پیچیدهای نبوده. این ذهن آدمی است که به همهی اینها دامن میزند و تو هم یکی از همینهایی و همچون پیری خرقهپوش پشت نقابِ شرم پنهان شدهای و زیر لب میگویی هیچ مگو.
اما راستش این است؛ دیوانه شدهای. این است تنِ لخت ماجرای تو. و چیزهایی که اگر بگویی میشود پُل زد به تداعیهای توی سرت. تازه بعد میفهمی گلویت میسوزد.
دختری عینک بزرگ به چشم دارد و کمانچه میزند و تو میتوانی با یک لبخند همه چیز را فراموش کنی و یادت برود چند دقیقه قبل چگونه آهنگ را رد میکردی. دیگر مهم نیست کج و راست راه میروی نمیدانی چه خورده ای. فقط وقت نوشتن اینها صدای سهتار و تنبک توی سرت میچرخد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر