۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

در خشمِ از دست دادنِ عباس کیارستمی

پزشک‌ها بی‌خردند. مثل هر قشر و جماعت دیگری که کم احمق ندارند. طبیعتا همه‌ی پزشک‌ها بی‌خرد و احمق نیستند. مثل هر جماعت دیگری که کم انسان شریف ندارند. اما بی‌شک پزشک سرشناسی که جراحیِ ساده‌ی یکی از مهم‌ترین آرتیست‌های جهان را در شأن خود نمی‌بیند و به پسر احمق‌ترش وامی‌گذارد و او هم به دیگریِ دستیار پاس می‌دهد، نه تنها احمق، که بی‌وجدان و جانی‌ست. یک پزشک چقدر می‌تواند فرومایه باشد که در رسالتی کلی برای زنده‌گیِ بشر تلاش کند و در راهِ همین زنده‌گی اسمی از عباس کیارستمی نشنیده باشد.
ایراد بر تفکری غلط است که سال‌ها فکر می‌کند کسی که پزشکی می‌خواند یا پزشک است، حتما نخبه است. که اساسا چنین نیست. هرکسی در هر رشته و حرفه که کارش را در حد عالی بشناسد و بلد باشد، نخبه است. همان‌طور که نویسنده‌ی احمق، روزنامه‌نگار ناشریف، مهندس بی‌سواد و معمار معمولی داریم، پزشکِ ساده لوح هم داریم که شاید بویی از انسانیت و طعمی از زنده‌گی نبرده باشد.
اساسا این حرفه‌ها نیستند که آدم‌ها را نخبه می‌کنند، موقعیتِ آدم‌ها در آن حرفه است که درباره‌ی نخبه‌گ
ی قضاوت می‌کند. شروع اشتباه ما همین جاست. از این جماعتِ پزشکِ تازه وارد گود شده یا همین‌هایی که غرق و گیج در بوی علف پا به میدان گذاشته، چه می‌توان انتظار داشت؟
بی‌شک وخامتِ این مشکل در سال‌های آینده عمیق‌تر خواهد‌بود.
عباس کیارستمی به لطف سیستم پزشکیِ بیمار ما به قتل رسید. سال‌هاست اتفاق‌های این‌چنینی را می‌شنویم و رد می‌شویم. این‌‌بار برای یک جوانِ هفتادوشش ساله چنین حادثه‌ی شرم‌آوری افتاد تا سر به دیوار بکوبیم از بی‌هوده‌گیِ جانِ انسان در نزد قشرِ به ظاهر الیتِ جامعه.
#AbbasKiarostami #RIPKiarostami #عباس_کیارستمی
پ.ن۱: طبیعتا این قضاوت شامل پزشکان شریف و نخبه‌ای که که در این‌جا هستند یا سال‌ها در کنارشان زنده‌گی کرده‌ام و آموخته‌ام و به چشم تلاش‌شان را دیده‌ام نمی‌شود. که متوجهِ جماعتی دیگر است.

پ.ن۲: عکس را در شهریورِ ۹۲ در تهران از عباس کیارستمی گرفته‌ام.

هیچ نظری موجود نیست: