۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

مشهد که بودلر ندارد

حتا اگر مشهد ژرژ اوژن هوسمان هم داشت فرقی به حال‌اش نمی‌کرد. حالا هم روزبه‌روز تکه‌هایی زیباتر می‌شود و تکه‌هایی سردرگم‌تر. تخت‌گاز چرخ‌دنده‌های شهر زیرِ قبور به حرکت درآمده و روح و خاطراتِ شهر را شخم می‌زند. اما جایی نیست که این‌ها ثبت شود. کجا روزگاری از بلوار فلسطین که خیابانی تنگ بوده ثبت شده؟ مگر در راش‌هایی از فیلم‌های قدیمی خانواده‌گی که ثبت آن هم مرموز است! ادبیات چرا کاری نکرده؟ چرا هیچ روایت محکمی وجود ندارد؟ تهران‌اش که پایتخت است جز نام‌های تکراری سهم دیگری نداشته و تنها چند تجربه‌ی انگشت‌شمار نفس‌اش را نگه‌داشته است.
مشهد قبل از بارون هوسمان به شارل بودلر احتیاج دارد. که همانند تابلوهای پاریسی و خاصه شعر درخشان «قو» تصویر تغییر شهر و خاطرات آدم‌های‌اش را ثبت و روایت کند. تا پیش‌از تغییرِ قلب انسان چیزی در یادها داشته‌باشد. اما مشهد که این‌ها را ندارد و خاطرات و کافه‌های‌اش در سینه‌ها می‌میرد.
این تصویر خانه‌ای‌ست که سال‌ها کافه‌ای کنارش بود و حالا دیگر نیست. تکه‌تکه تصاویری که از این کوچه‌ها داشتم دارد جان می‌بازد. این شهر بودلر می‌خواهد که بگوید «هیچ‌چیز در عمق اندوه من تغییر نکرده است/ کاخ نوساز، داربست‌ها، تخته‌سنگ‌ها/ محله‌های قدیمی، همه‌چیز برای‌ام به استعاره بدل می‌شود/ و خاطرات عزیزم از این ضخره‌ها گران‌بارترند.»
اما #مشهد که #بودلر ندارد و این جانِ گران… بگذریم.

هیچ نظری موجود نیست: