*این یادداشت در شمارهی ۴۷ مجلهی تجربه (دی ۹۵) چاپ شدهاست.
مروری بر «جلبک» نوشتهی کتایون سنگستانی

اولین رمانِ کتایونِ سنگستانی صدا دارد. نویسنده راویاش
را از همان ابتدای داستان بدل به فردی با هویت کرده و حضورش را در کُنهِ داستان
نشان میدهد. مرحله به مرحله خود را به مخاطب میشناساند و لابهلای روزمرهگی
گریزی به چیزهای دیگر هم میزند. ابتدا برای خواننده شخصیت محوری با حفرههای پر و
خالیِ وجودیاش ترسیم میشود و بعد سراغِ چیزهایی مثل دستوپنجه نرم کردن با
مصائبِ بیرونی زندهگی میرود. رمان روایتی پلهپله دارد و پس از نشاندادن بنشاد
(راوی) به لایههای دیگر میپردازد و او را در حالاتِ مختلف قرار میدهد و خردهروایت
میسازد. او در دانشگاه و خیابان و محلِ کار قرار میگیرد و با رابطهای نیمهعاشقانه
سنجیده میشود و تکهتکه ماجراهای کوچکی در دلِ داستان جا میگیرد تا وضع را روشن
کند. سپس در جایی صحنهای مهم و حیرتانگیز و همخوان با شخصیت را در کُمُد میسازد
و روایت جانِ تازهای میگیرد. از این دست تصویرسازیها کموبیش در رمان گنجانده
شدهاست.
راوی فردیست که باز هم تقلا میکند، اما حداقل جنسِ
متفاوتی دارد و حالتِ روشنتری در مواجهه با خودش دارد و بیجهت مشکل جلوِ پایاش
سد نمیشود. در خانه یکجور وضع را باید تحمل کند و در بیرون هم به همین شکل. تا
جایی که حتا بدش نمیآید حب تریاک را بالا بیاندازد. اما حال این یکی را هم ندارد
و با بخارِ دهان خودش را گرم میکند. زبانِ کتایونِ سنگستانی تمیز و خوشآهنگ است
و به جا از کلمههای کمآشنا استفاده کرده و متنی آراسته و از همه مهمتر، متناسب
با شکلِ رمان درآورده و همین به خوشخوانیِ اثر هم کمک کرده.
چند ماجرای موازی چاشنیِ زندهگی بنشاد میشود و تقریبا همهشان
به سرانجامی میرسد و جایی جانکندن و نفسبریدناش را میبینیم، اما او مجبور است
توقف نکند چون زندهگی مکث ندارد. نویسنده اصول و قاعدهای را درنظرگرفته تا در هر
بخش تکهای از ماجرایاش را پیش ببرد و در پایان شکلِ همهشان را به هم نزدیک کند.
از این نظر کارِ او ستودنیست، خاصه اینکه این هندسهی کلی در تجربهی اولِ
نویسنده اجرا شده.
داستان پُر است از تکههای بامزه (و البته تلخ) که گاهی
تکرار میشوند. مثل ویرایشِ رمانی عامهپسند به نام دلشکسته و دزدیدنِ صحنههای
رمانهای مشهور و حتا گمنامِ جهانِ ادبیات. و پس از دزدیدن، پرتاباش در رمانی
دیگر و تکرارِ همین فعل و انفعال. گویی نوعی از این تکرار به شکلِ «روزمرهگی» در
زندهگیِ بنشادِ راوی اجرا میشود.
در نهایت رمان به بهترین نحوِ ممکن به پایان میرسد و رمان
را بالا میکشد. همهی قطعهها را پس از تلاطمها در ساحلی امن مینشاند و تقریبا
تکلیف را روشن میکند. از سویی اما زندهگی همچنان در جریان است و از این هم
گریزی نیست. سطورِ پایانی بر وزنِ رمان افزوده است و «جلبک» را در ردهی رمانهای
خوب و قابل قبول جای داده. نویسنده در پایان در وضعیت تغییر ایجاد میکند و دیگر
نمیخواهد آنای آناکارنیا یا اِمای مادام بوواری یا سونیای جنایت و مکافات باشد.
او میخواهد خودش باشد تا تکلیفاش را با خودش معلوم کند.