۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

خودت را نفروش!

همیشه سعی کرده ام اصل ادب را رعایت کنم و به طرف مقابل احترام بگذارم، اما این بار شرایط فرق می کند وقتی وجودمان را به سخره می گیرید. اما باز هم تفاوتمان را نگه می دارم، تا شبیه به هم نشویم.
آنقدر در گوش خود دروغ پراکنده اید که خود اکنون پندار راست بودن آن حرف ها را دارید.

تو وجودت را فروختی، تویی که چشمان خود را به روی حقیقت می بندی و جعبه ی جادویی که فقط برای یک خط است، تصویری از تو را نشان می دهد که اگر دختری از نسل من با آن ظاهر و پوشش در خیابان حاضر شود، از زمین و هوا نیروهای حافظ امنیت(!) - که خود مخل آنی هستند که در جست و جویش می چرخند - به او حمله ور می شوند. اما تو با لباس و آرایشی که دوست داشتی - که حق طبیعی هر کس است - در میدان حاضر شدی و بلندگو شدی، چون نانت را در گروی خواست ایشان دیدی...
و بدان «ما» ثابت خواهیم کرد که خیال باف چه کسی است و دروغ گو، روزی رسوا خواهد شد.
آن چیزی که فریادش را در گلو دادی، باور تو نیست. که اگر بود در کنار سایرینی که اگر کمی می گشتی، می فهمیدی «حرمت شکن» کیست، نبودی.

خون؛ این واژه برایت آشناست؟
لطفا سکوت کن، زیرا دلم «خون» است از اراجیفی که وقیحانه به زبان می آوری هموطن من!

حرفت درست است؛ تاریخ، قطعا، راجع به ما قضاوت خواهد کرد...اما نه آنگونه که تو فکر می کنی و می خواهی!
میان من و تو، راه زیاد است...
اما لحظه ی رسیدن می آید...خواهی نخواهی!

هیچ نظری موجود نیست: