۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

گفتاری در باب ایران مدرن

این نوشته شامل بخش هایی از کتاب تاریخ ایران مدرن (نوشته ی یرواند آبراهامیان) و همچنین نظرات شخصیِ میم می باشد:

ما گذشته را تنها از منظر حال می بینیم، و درکی هم که از آن به دست می آوریم از همین منظر است و بس. ای. اچ. کار

چرا ایران در اغلب خبرها حضور دارد؛ چرا تصاویر آلیس در سرزمین عجایب را به ذهن متبادر می کند؛ و از همه مهمتر چرا اکنون یک جمهوری اسلامی در آن مستقر شده است؟

The past is foreign country: They do things differently there. L.P. Hartly

سده ی تحولات
تحولات ایران از ابتدای قرن بیستم، تا پایان آن دست خوش حوادثی گوناگون بوده است. به طوری که یکی دانستن ایران ۱۹۰۰ با ایران ۲۰۰۰ نشدنی است. ایران با گاو و خیش قدم به قرن بیستم گذاشت و با کارخانه های فولاد، یکی از بالاترین نرخ های تصادف خودرو و در کمال ناباوری و حسرت بسیاری، یک برنامه ی هسته ای از آن خارج شد. 
ایران حقیقتا وارد جهان مدرن شده است. اگر یک ایرانی در سال ۱۹۰۰ به خواب رود و در سال ۲۰۰۰ از خواب بیدار شود، به سختی می تواند شرایط جدید را درک کند.
ایرانیان با وجود تغییرات زیاد در تاریخ خود همواره دلبستگی شان را نسبت به هویت ملی و ایران زمین حفظ کرده اند. به طور کل هویت ایرانیان به تاریخ پیش از اسلام (ساسانیان، هخامنشیان و پارت ها) و بعد از ورود اسلام (از بنی امیه تا صفویه و رسمی شدن اسلام شیعی) تقسیم می شود. و با وجود تضادهای میان این دو وابستگی یک سان مردم ایران را می شود از نام هایی که به روی فرزندان خود می گذارند فهمید. نام هایی برخواسته از هویت شیعی و همچنین قهرمانان شاهنامه و تاریخیِ ایران.
موضوع هویت ملی اغلب ابداعی مدرن تلقی می شود، با این همه در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده است و در کل، این اثر اسطوره‌ای و حماسی را میتوان به چشم تاریخ حماسی ملت ایران خواند. به نظر می رسد موضوع آگاهی ملی نزد ایرانیان – مانند سایر مردم خاورمیانه – پیشینه‌ای بس کهن‌تر از دوران مدرن داشته؛ هر چند طبعاً نحوه‌ی تبیین و تبیین کنندگان آن متفاوت بوده است.

قیم الرعایا، رهبر مستضعفین شد!
سده ی بیستم را شاید بتوان سده ی  مهمترین تغییرات ایران خواند؛ حتا در حوزه ی زبانی این تغییرات مشهود بود. در دورانی که کمتر از ۵۰٪ قادر به درک زبان فارسی بودند.
ناصرالدین شاه در اواخر سده ی نوزدهم با عناوینی مانند شاهنشاه، پادشاه، خاقان، و ظل الله حکومت می کرد. اما در اواخر سده ی بیستم، رهبری آیت الله روح الله خمینی ملازم با القاب نوآوانه ای چون رهبر انقلاب، رهبر مستضعفین، و بنیانگذار جمهوری اسلامی، بود. جمهوری اسلامی مدعی شد نه تنها به نمایندگی ایرانیان و شیعیان، بلکه به نیابت از «توده های انقلابی» و «مستضعفان جهان» - اصطلاحاتی که در اوایل سده غیر قابل تصور بود، سخن می گوید.
و در همین دوره بود که واژه ی جدیدِ شهروندی، جایگزین رعیت شد.
در آن سالها تماشای اعدام های موردی در میادین عمومی و مراسم قمه زنی و تعزیه و آیین های گوناگون دیگر، سرگرمی به حساب می آمد. مواری که تعدادی از آنان هنوز هم پابرجاست.

تغییرات بین سال های ۱۲۸۰ تا ۱۳۸۵
ایران در آغاز قرن بیستم سرزمین تنها ۱۲ میلیون نفر بود و این رقم در پایان قرن به ۷۰ میلیون نزدیک شد. همچنین رشد جمعیت شهری از ۲۰٪ به ۶۶٪ هم قابل توجه بود. و در طرف مقابل جمعیت ایلاتی کشور از ۳۰٪ به ۳٪ کاهش یافت.
تهران ۲۰۰ هزار نفری، ۷ میلیون را در خود جا داد و نرخ امید به زندگی از ۳۰ سال به ۷۰ سال رسید.
در ۱۹۰۰ نیمی از هر ۱۰۰۰ نوزاد ایرانی جان خود را از دست می دادند، اما این احتمال به ۳۰ نزول پیدا کرده است.
دولت توانست در آمد ۸ میلیون دلاری خود را تا ۴۰ میلیارد دلار بالا ببرد و ۴ وزارت خانه ی خود را به ۲۵ برساند و شمار استان هایش را به عدد ۳۰ تغییر دهد. و همچنین دولت بدون کارمند قجر را به ۸۵۰ هزار کارمند رسمی برساند. هرچند شاید نتوان نام دولت را در دوران قاجار اطلاق کرد.

در حالی که در ایران تا سال ۱۳۱۳ دانشگاهی یافت نمی شد، ایران ۱۳۸۰ نزدیک ۲ میلیون دانشجو داشت. و ۲ هزار دانش آموزِ محدود، به مرز ۲۰ میلیون نفر رسید.

مسیر تهران تا مشهد ۱۴ روز به طول می انجامید، و در ۳۲۵ کیلومتر راه موجود هیچ وسیله ی چرخ داری در کشور یافت نمی شد. خبری از راه آهن گسترده هم در میان نبود (تنها ۱۲ کیلومتر) و تنها خودروی موجود در کشور به شخص مظفرالدین شاه بر می گشت. خبری هم از تولید برق نبود، با اینکه ایران در پایان سده ۱۲۹ میلیارد کیلووات بر ساعت تولید می کرد.
یک توریست انگلیسی با حسرت می نویسد: «در ایران (1872میلادی) هیچ شهری در کار نیست، بنابراین زاغه نشینی هم وجود ندارد؛ هیچ صنعت مبتنی بر نیروی بخار هم به چشم نمی خورد، بنابراین هیچ یک از قیود مکانیکی که با یکنواختی خود مغز را خسته، قلب ها را تشنه و جسم و جان را فرسوده می کند، وجود ندارد. گاز و برقی هم در دسترس نیست، اما (آیا) درخشش و شعله ی چراغ‌ های نفتی یا روغنی خوش‌آیند نیست؟»
تلفن، رادیو، تلویزیون، سینما، کاربر اینترنتی، عناوین کتاب جدید هیچ وجود نداشت. و شمارگان روزنامه های موجود تنها به ۱۰۰۰۰ می رسید. و در پایان ایران با رسیدن به امکانات روزمره ی شهروندی و تبدیل ۳ کتابخانه ی عمومی به ۱۵۰۲ اوضاع را کمی بهبود یافته .

عصر پادشاهان مستبد
نیکولو ماکیاوللی در شهریار، پادشاهیِ پادشاهان را بر دو قسم می بیند. «پادشاهی که مردم همه بندگان اویند و وزیرانش در سایه ی مرحمت او در اداره ی پادشاهی شرکت دارند» یا «شهریار یا بزرگ زادگانی که جایگاه والای خویش را نه در سایه ی شهریار به دست آورده اند که از نیاکان شان به ارث برده اند» در مورد دوم بزرگ زادگان از خود ملک و رعیت دارند و  رعایای شهریار، پادشاه را خداوندگار خود می شناسند.
اما در کشور هایی که تنها یک شهریار و مجموعه ی تحت فرمانش اداره می شوند، شهریار صاحب اختیار و اقتدار بیشتری است. زیرا تمام امور در دست او است و مردم تنها او را فرمانروای خود می بینند. به طوری که به هرچه وزیر و دبیر است، بی اعتنایند.
این مدل به ایران عهد قاجار شباهت بیشتری دارد. به طوری که بیشتر مقام ها تشریفاتی بوده و فقط نامی بزرگ را در خود جای داده بود، زیرا حاکم مطلق؛ شاه والا مقام(!) بود.
ماکیاوللی این دو گونه حکومت را در روزگار خود، در پادشاهی ترک و پادشاهی فرانسه می بیند و به عقیده یرواند آبراهامیان، ایران به فرانسه شباهت بیشتری داشت.

دولت قاجار
آبراهامیان قدرت بی چون و چرای پادشاهان قاجار را به دلیل فقدان نظام دیوان سالاری دولتی و یک ارتش ثابت، امری ظاهری می دانست. با اینکه نصب مناصب پایین هم در اختیار شاه بود، اما معتقد بود این اختیارات فراتر از پایتخت نمی رود.
پس از به پایان رسیدن سلطنت طولانی ناصرالدین شاه در ۱۲۷۵، تنها اسکلتی از یک دولت مرکزی دیده می شد. به طوری که پنج وزارت خانه تنها روی کاغذ وجود داشت و چهار وزارت خانه ی دیگر که در زمره ی دستگاه های قدیمی بودند، فاقد کارمند بودند. به نوعی ماکتی از آنچه که قرار بود باشند!
سیستم وصول مالیات هم کاملا ابتدایی بود و به طور موروثی در دست مستوفیان می گشت. و این را جا انداخته بودند تنها این دسته از افراد توانایی فهم این شیوه ی کتابت و نحوه محاسبه هستند.
عبدالله مستوفی در خاطراتش با بیانی نوستالوژیک یادآور می شود که در زمینه ی مسائل حقوقی، خود جامعه بدون دخالت دولت مرکزی، امور را تمشیت می کرد.
ریاست دادگاه های شرعی بر عهده ی قضات روحانی و شیخ الاسلام های موروثی، و ریاست دادگاه های دست دوم نیز بر عهده ی نماینده ی  منصوب  دولت، حکیم، بود.


*این یادداشت چندسال در پیش‌نویس وبلاگ خاک خورد. قرار بود تکه‌تکه کامل‌اش کنم که نشد.  حالا که پس از مدت‌ها تصادفی آن را دیدم ترجیح می‌دهم همین چند پاراگراف ناقص این‌جا بماند.


هیچ نظری موجود نیست: