۱۳۹۳ بهمن ۲۵, شنبه

در جست‌وجوی لحظات نابِ حسی

شاید هرکدام از ما زمان زیادی را در زنده‌گی به دنبال کشف لحظاتی برای «نبودن» هستیم و تلاش می‌کنیم دمی ناب و منحصر به فرد را پیدا کنیم تا چندی از همه چیز این دنیا رها شویم و بالا رویم. بعد جایی بین آگاهی و هشیاری زمان بگذرانیم و قدم بزنیم و خودمان را بشناسیم.

تن به تجربه‌ی خیلی چیزها می‌دهیم تا در نقطه‌ی الف زنده‌گی قرار بگیریم و هروقت می‌بُریم و خسته می‌شویم به آن‌جا پناه بَریم و کیف زنده‌گی را در همان چشم بر هم زدن داشته باشیم. این‌گونه است که هر کس در آن لحظه خودش را می‌شناسد و عیش مدام‌اش را پیدا می‌کند و سخت آن‌را می‌چسبد. مثل لحظاتی که غزلیات شمس را ورق می‌زنیم و حس می‌کنیم مولوی واقعا «نبوده» و این‌ها را نوشته.

این لحظاتِ حسیِ ناب به ساده‌گی به دست نمی‌آیند. نیاز به بالا و پایین‌ها و تجربه‌های انبوهی در زنده‌گی دارد و حتا شاید هیچ‌وقت آن را پیدا نکنیم، اما لحظات قلابی دیگری را جایگزین می‌کنیم و دل‌مان را خوش نگه می‌داریم. در این میان گول زننده‌ها بسیارند. دود، الکل و ... تنها راهِ فرارند. یک محرک خیالی‌ست نه تجربه‌ی نابِ بود و نمود لحظه.
شاید یک داستان، یک قطعه‌ی موسیقی، یک فیلم، یک تئاتر، یک شعر یا حتا یک ملاقات محرک‌های خیلی بهتری باشند.

چیزهای زیادی در زنده‌گی یافت می‌شود که با آن می‌شود لحظه را مالِ خود کرد برای همیشه. در آن لحظات واقعا ما «نیستیم». از تمام بودن‌های زمینی جدا می‌شویم و چند سانتیمتر از کف فاصله می‌گیریم و به رویا وارد می‌شویم. فرقی نمی‌کند سر میز شام با خانواده باشیم، در سالن سینما با دوستان، یا تنها پشت میز کار در اتاق. ما لحظاتی به جای دیگری پَر می‌کشیم و وقتی برمی‌گردیم قدمان بلند‌تر شده است و بهتر می‌توانیم نفس بکشیم.

شاید یکی از بهترین اتفاق‌های زنده‌گی کشف همین لحظاتِ کوتاه و بلند و قرار گرفتن در آن باشد. لحظاتی مالِ خود و برای خود. که خودخواسته و ناخواسته زمان زیادی از زنده‌گی برای لذتِ آن خرج می‌شود و ما را به بیراهه می‌کشاند.

هیچ نظری موجود نیست: