کلماتی درخشان و محصور کننده در همان صفحههای اول تو را به میهمانی شقه شقه کردن بدن یک قربانیِ تاریخ دعوت میکند و مدام میشنوی «اره را بیار بالا».
روزگار دوزخی آقای ایاز از دل تاریخ، پس و پیش خودش را روایت میکند. حکایتِ ناچاریِ تعظیم در برابر قدرت و میلِ خدا بودن یک پادشاه. محمود خوب میداند مردم پادشاه نمیخواهد، خدا میخواهند. باید بزرگ و دست نیافتی باشد، اما باز هم ابایی از همخوابگی با غلامش در ملاعام ندارد. شهوت سیری ناپذیر زور. اما جذابتر: میلِ بیپایان به بندهگی و حقارت و ترسی که همه جا موج میزند. داستان مایی که همیشه در تاریخ مفعول بودیم و لذت میبریم.
کتاب با خشونتی عجیب شروع میشود. همه جا خون میپاشد. خون حال همه را عوض میکند اما حال ایرانِ داستان را به جایی غریب میکشاند و دستها جایی دیگر میرود. همان اول کار تو را در طشت روغن داغ میاندازد و چارهای جز با ولع خواندن داستان نداری و تن به این خفت تاریخی میدهی.
کتاب با خشونتی عجیب شروع میشود. همه جا خون میپاشد. خون حال همه را عوض میکند اما حال ایرانِ داستان را به جایی غریب میکشاند و دستها جایی دیگر میرود. همان اول کار تو را در طشت روغن داغ میاندازد و چارهای جز با ولع خواندن داستان نداری و تن به این خفت تاریخی میدهی.
کتاب تکههای درخشان کم ندارد و خیلیهاشان را دوست داری چندباره بخوانی یا گوشهای یادداشت کنی. راستی کاتب چه بلایی به سر کتابش میآورد؟ تاریخ کجا نوشته شده؟ در چه حالی این تاریخ کتابت شده؟
از سویی غرق لذت از زیبایی کلمات میشویم و از سویی سر به پاییم میاندازیم از این رسوایی. نیمهی اول نثری فوقالعاده دارد و برای من تجربهای درست شبیه خواندن شعرهای براهنی داشت. انگار این شعرها بودندکه داستان را شکل میدادند. نویسنده زیبایی کلمات را در برابر کثافت تاریخ قرار داده است. تاریخی که یک جا بند نمیشود و هیچوقت به پایان خود نمیرسد و از امیرماضی به امیرماضیِ دیگری میرود و خواب و رویا و واقعیت را در هم میشکند.
ایاز جایگزین اخلاقِ غیرِ حقیقی است. پیشنهادی برای دروغ یا فرار از گول زدنها و کمی فکر کردن دربارهی خودمان. صحنههایی کمنظیر که حوادث را عریان جلوی چشم ترسیم میکند. براهنی در مصاحبهای گفته «حبس کردنها و نگفتنها یکدفعه تبدیل میشود به ایاز».
سه سال نوشتن آن طول کشید اما درست آخر کار همه نوشتهها را به خاطر به هم ریخته شدن ذهنش به واسطهی این نوشتن پاره کرد. حالا بیش از چهل سال از نوشتنِ آن میگذرد و ای کاش در همان سالها بعد از چاپ خمیر نشده بود تا این زشتیِ تاریخ، زودتر و گستردهتر و غیر یواشکی صفحات روحمان را ورق میزد و ما را کتاب میکرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر