۱۳۹۶ اسفند ۶, یکشنبه

خون‌سردیِ کاملِ یک افسر


این گزارش در شماره‌ی ۱۱ روزنامه‌ی سازندگی (۶ اسفند ۹۶) چاپ شده است

رمانِ عقب‌گرد یک پیاده‌ی شطرنج نوشته‌ی غلامرضا معصومی شخصیتِ پلیسی جدیدی را معرفی می‌کند

این رمان کم حجم هم روایتِ عجیبی و هم نویسنده‌ی عجیبی دارد. اولین رمانِ غلامرضا معصومی رمانی‌ست که نیم‌نگاهی به فرم دارد تا ماجرای یک پلیس که زیست عادی‌ای ندارد را روایت کند. او پیش از این رمان مجموعه داستان «شیفت شب» را در اواخر دهه‌ی هشتاد نوشته بود که کم‌وبیش مورد توجه قرار گرفت. حالا پس از سال‌ها اولین رمانِ این نویسنده در آستانه‌ی چهل‌ساله‌گی‌اش منتشر شده. هرچند او سال‌ها صبر کرد تا ّ«عقب‌گردِ یک پیاده‌ی شطرنج» رنگِ چاپ به خود ببیند. حالا پس از چاپِ این رمان می‌تواند کارهای جدید را از کامپیوتر بیرون بکشد و به ناشر بسپارد.
سال‌ها از نوشتنِ رمان گذشته و نویسنده آن حسِ‌ اولیه را نسبت به کار ندارد. اما به نظر می‌رسد او خسته شده از سال‌هایی که صبر کرده برای رمان‌اش و نیاز به انگیزه دارد تا درباره‌ی رمان حرف بزند. او ابتدا علاقه‌ای به حرف‌زدن راجع به رمان نداشت و کم‌کم که از جزییات رمان با او حرف زدم یخ‌اش درباره‌ی رمان شکست. ابتدای صحبت معصومی گفت «کار را متعلق به خودم نمی‌دانم و حس خاصی ندارم نسبت به کار. چند ماه از چاپ رمان می‌گذرد و هیچ نقدی ندیده‌آم و شما اولین نفری هستید که زنگ می‌زنید و می‌گویید کتاب را خوانده‌اید. سال ۸۹ کتاب را به ناشر دادم و حالا پس از هفت‌سال که از نوشتن‌اش می‌گذرد حرفِ خاصی ندارم راجع‌به‌اش. پس از این همه انتظار صحبت‌کردن راجع به کار سخت است.»

آیا «عقب‌گرد...» رمانی‌ست رو به جلو؟
«عقب‌گردِ یک پیاده‌ی شطرنج» شروعی خوب و گیرا دارد و در همان فصل اول خواننده فضا را درک می‌کند و موقعیت داستان دست‌اش می‌آید. بعد آغاز فلاش‌بک‌هایی را شاهدیم که خواننده می‌تواند حدس بزند با هرکدام از این‌ها قرار است نویسنده چه‌کار کند و به چه کار می‌آید. با وجود این حدس اما باز هم روایت‌های غیرکلیشه‌ایِ معصومی, خواننده را ترغیب به دنبال کردنِ رمانِ کم حجمِ او می‌کند. نکته‌ی جالب درباره‌ی فصلِ اول رمان این است که آخر از همه نوشته شده و نویسنده برای کامل کردنِ داستان وجود آن‌را پس از اتمام کار لازم دیده. معصومی درباره‌ی فصل افتتاحیه‌ی کارش می‌گوید «داستان از آخر شروع می‌شود و شکل هندسیِ دایره‌ای دارد. فصلِ اول رمان را آخر از همه شروع کردم. وقتی کار تمام شد و کامل خواندم حس کردم چیزی باید اضافه شود و برای همین فصل اول را نوشتم تا به یک ساختار دایره‌ای برسم و رمان با یک پایان شروع شود.»
او ریشه‌ی ایده‌ی کلی رمان را هم در واقعیت می‌بیند. «همه چیزِ داستان ریشه در واقعیت دارد و تخیل خاصی نیست. خلاقیت در اثر کم بوده و در حد صفر بوده. چیزی که اتفاق افتاده در داستان، واقعا اتفاق افتاده.»
نکته‌ی قوتِ رمان, روایت‌های کوتاه و همراه با ایجاز است که نویسنده با حواسی جمع در دامِ طولانی‌گویی نیفتاده و در حجمی کم روایت را جمع کرده و مهم‌تر از همه, توانسته به هدفِ روایی خود در همین فصل‌های کوتاه برسد. این مسئله از این نظر اهمیت دارد که جنسِ روایت‌های متحیرکننده و کوتاهِ رمان، داستان‌نویس را در معرض این خطر قرار می‌داد تا میانِ روایت اضافه‌گویی داشته باشد و اسیرِ توصیف شود. اما این اتفاق نمی‌افتد و همین امر اثرِ صحنه‌های «عقب‌گرد...» را دوچندان می‌کند. غلامرضا معصومی این ایجاز را وظیفه‌ی نویسنده می‌داند و معتقد است «فکر می‌کنم اولین وظیفه‌ی یک نویسنده این است که کارش حوصله‌ی خواننده را سر نبرد. برای همین ایجاز در اثر مهم است و رعایت‌اش کرده‌ام. حفظ کردنِ لحنِ تُند و ریتمِ تُند در کل کار هم برای همین مهم بوده.»
مواجهه با زندانی‌هایی که خود راوی به زندان فرستاده, گویی برخورد نزدیک با سرنوشت خود است. برخوردی که با جهانِ ناآشنایی که او آن را تصویر می‌کند کامل می‌شود. هرچند بسیاری از صحنه‌ها برای نویسنده نا آشنا نیست و آن‌ّها را خوب درک کرده.

جغرافیای مخصوص رمان
شهرِ کوچکی که رمان در آن می‌گذرد و جغرافیای خاصی که معصومی می‌سازد از پایه‌های اصلی داستان است که وزن رمان را تحمل می‌کند و اتمسفر داستان را شکل می‌دهد و توانسته مکملِ آدم‌هایی باشد که نویسنده در داستان از آن‌ها می‌گوید. معصومی درباره‌ی رسیدن به چنین شهری می‌گوید «من شهری کوچک را تصویر کردم و مثلا پارکی را از شهر دیگری آوردم. بنابراین یک جای ثابت نیست. مثلِ یک پازل شهری را ساختم. گلشیری حرفِ قشنگی زده (هرچند همه‌ی حرف‌های‌اش غالبا خوب است). او می‌گوید وقتی کتاب‌خانه‌آی را در داستان می‌آوریم می‌تواند جایی دور باشد و تکه‌هایی را جمع کنیم و بگذاریم وسط. حالا ممکن است یک پارک در داستان هم حاصل چند لوکیشن مختلف باشد، اما چیزی که مهم است این است باید انسجام داشته باشد.»
ارتباطی محکم میانِ شهرِ کوچکِ رمان با آدم‌ها وجود دارد. نویسنده درباره‌ی این ارتباط معتقد است «فضای داستان هم شهرِ کوچکی‌ست که دو خیابان بیشتر ندارد. اما در درونِ هر شخصیت دنیایی بزرگ است. شاید در واقعیت بهتر باشد. اما در داستان من این‌گونه آمده‌آند.» 
شخصیتِ اصلی رمان در مسیر رمان شکل می‌گیرد و با نگاه به گذشته‌ی خود کامل می‌شود. نویسنده آگاهانه شخصیت را در چنین مسیری انداخته و برای باورپذیر شدنِ آن در فضای ایران و به طورِ خاص جهانِ داستان‌اش، شخصیت کانونی رمان در هر فصل یک سوتی یا آتو می‌دهد تا انسانی و زمینی شود.
معصومی درباره‌ی رسیدن به چنین راوی‌ای می‌گوید «شخصیتِ اصلی رمان به خودم نزدیک است و حرفه‌ی مشترکی داریم. این مسئله در درآوردن چنین شخصیتی کمکم کرده است.»

جنازه‌ای میانِ رمان
به عنوان یک رمان کوتاه با اثری پخته و روایی طرف هستیم که صحنه‌های عجیب و گاه متحیرکننده دارد و به خوبی طراحی شده. یکی از صحنه‌های مهم رمان در فصلِ «پرونده‌ی ۵» است. جایی که پلیسِ داستان با جنازه‌ای برخورد می‌کند و قصه‌ی پشتِ آن جنازه مردی‌ست که مچِ زن‌اش را با شریکِ چندسال پیش‌اش گرفته و با برنامه‌ریزی قبلی مرد را خفه کرده. مردِ قاتل صحنه‌ی حادثه را شرح می‌دهد و به میان کشیدنِ جزییاتی مثلِ بوی عطر پیرهن وقتِ حادثه، کمی فضا را می‌سازد و صحنه شکل می‌گیرد. از این دست حوادث در رمان زیاد دیده می‌شود. نویسنده درباره‌ی وجود چنین صحنه‌هایی می‌گوید «صحنه‌های رمان را هم غالبا تجربه داشته‌آم. هرچند حس این مسئله حسن یا ضعف کار نیست و با آن نمی‌شود داستان را ارزشگذاری کرد. من چیزهایی را که دیده‌ام داستانی کردم. از هرشخصیت چیزی کم یا زیاد کردم تا در داستان بنشیند.» 
در مجموع «عقب‌گردِ یک پیاده‌ی شطرنج» شاهکار نیست, اما کاری قابل قبول و روبه‌بالا و اجرایی موفق است. شاید صحنه‌های رمان و فضای داستانی برای خواننده سخت باشد، اما شروعی خوب از غلامرضا معصومی است و امیدوارکننده برای پیگیری جهانِ قصه‌های او داستان‌های بعدش‌اش. کار تحسین‌برانگیز نویسنده در این رمان درآوردن و ساختنِ چنین شخصیتِ پلیسی در چارچوب داستانی ایران است که توانسته به دلِ داستان بچسبد و عضوی جدا و انتزاعی از رمان نباشد.
معصومی درباره‌ی کارِ بعدی‌اش می‌گوید «کارهای آینده و جدید در کامپیوترم هست و احتمالا جمع و جورشان می‌کنم. من هفت‌سال منتظر این رمان بودم و امیدوارم انگیزه بگیرم تا کارهای جدید را آماده کنم.»

هیچ نظری موجود نیست: