این گزارش در شمارهی ۱۱ روزنامهی سازندگی (۶ اسفند ۹۶) چاپ شده است
اولین رمان رامبد خانلری
با نامِ سورمه سرا، تجربهایست در ژانر وحشت
در زمستان نه چندان سرد
امسال اولین رمان رامبد خانلری در ژانر وحشت منتشر شد. پیش از این خانلری با دو
مجموعه داستان «سرطان جن» و «آقای هاویشام» که هردو شامل داستانهایی کموبیش وحشتانگیز
بودند, خودش را به مخاطبان داستان معرفی کرده بود. اما شناختِ خوانندهگان از
خانلری به همینجا محدود نمیشود. او دبیر داستان کوتاه هفتهنامهی کرگدن است و
داستانهای ارسالی برای چاپ در مجله را بررسی میکند. علاوه بر اینها او پای ثابت
رونماییها و دورهمیهاییست که به مناسب چاپ مجموعههای نویسندههای جوان برگزار
میشود. حمایت او از جوانان علاقهمند به داستان قبلتر هم دیده میشد. او چند
نویسنده را جمع میکرد و در کافهای جمع میشدند و علاقهمندان به داستان کوتاه
کارهایشان را میخواندند و خانلری و دوستان موشکافانه داستان را بررسی و نقد میکردند
و سعی میکردند با راهنماییهای خود مسیر را به جوانِ تازهوارد به داستان نشان
دهند. این اقدامات البته باعث ایجاد انگیزه در علاقهمندان میشد, که نویسندهای
آمده و به قصهشان گوش میدهد.
راهِ تازهی رامبد
رامبد خانلری اما در
ابتدای راه است و احتمالا حالا که رماندار هم شده میتواند حضوری پررنگتر در
مراسمهای احتمالا ادبی و داستانی داشته باشد. «سورمه سرا» رمانی کوتاه است دربارهی
مردی که چندسال از مرگِ زناش میگذرد و ناگهان نامهای از او میرسد. این نامه در
کلیپ کوتاه و جذابی که برای رمان ساخته شده هم خوانده میشود و گویی بسیاری از
جملات با نگاه به چنین کارکردی نوشته شدهاند. نویسنده سعی کرده نگاهی هم به
افسانهها و روایتها کهن در متن داشته باشد.
«سورمهسرا» پروسهی
جالبی را هم از سرگذراند. ابتدا به قصد رمان نوشته شد. بعد تبدیل به پاورقی شد تا
در مجلهی کرگدن چاپ شود و دوباره به رمان بدل شد و این رفتوبرگشت ادامه داشت.
کاری که بین یکونیم تا دوسال زمان برد و حالا که چاپ شده خیلی زود به چاپ دوم
رسید.
پس از کمیک, پیش از
داستان
خانلری پیش از داستان با
کمیک استریپ مشغول بود و هنوز هم ایدههایاش یا از آنجا میآید و یا به آنجا میرود.
او دربارهی نسبت داستان با کمیکاستریپ در کارهایاش میگوید «اصلا با کمیک
استریپ کتابخوان شدم و الان هم علاقهام بیشتر به کمیکاستریپ است تا کتاب. اما
در ایران کمیکاستریپ هزینهبر است و کمی بیشتر از یک سریال هزینه دارد. تیم کامل
و پیش تولید و تولید میخواهد و در ایران جواب نمیدهد. سال گذشته «جمشید طلوع»
چاپ شد و بازگشتی نداشت. برای همین من هم ایدههایام را تبدیل به داستان کردم.
«سرطان جن» را میخواستم اول به صورت گرافیک ناول آماده کنم. «سورمهسرا» را هم
همینطور. اگر روزی شرایط فراهم باشد دنبال گرافیک ناول میرود و داستان نمینویسم.»
بهزودی کمیکاستریپی با نامِ «دمار» از او منتشر میشود.
خانلری در اولین رمان چه
کرده است
بزرگترین ایراد «سورمه
سرا» ناکام ماندنِ نویسنده در فضاسازی است و متن مدام فریاد میزند «وای ببینید من
چهقدر ترسناکم!» به جای درآوردنِ اتمسفر از جایی به نامِ سورمهسرا, ما مدام میشنویم
آنجا جای عجیب و ترسناکیست و القا میشود با یکجور مثلث برمودا روبهروایم. اما
حتا شکل هم ترسیم نمیشود و چه رسد به جزییات. برای حلِ این مشکل باید خودِ سورمهسرا
تبدیل به کاراکتر میشد و خواننده آنرا میشناخت.
اگر این اتفاق رخ میداد
بخش زیادی از مسئلهی ترس حل میشد. چهطور میشود خواننده را از چیزی ترساند و به
او هشدار داد که هنوز شکل نگرفته و تبدیل به فضا نشده و اصلا حضور ندارد که ما از
آن بترسیم. همین فقدان است که باعث شده این نقص با «من چه ترسناکم و اینجا چه خوفناک
است» پوشش داده شود. هرچند خانلری اینها را قبول ندارد و رماناش را بیشتر معمایی
میداند «ترس به تعداد آدمها معنی دارد. ادعای اثر ترساندن نبوده. مسئلهی کار
ناشناختهگی است.»
دیالوگهای داستان خوب
درآمده و لحنِ شخصیتها خوب شکل گرفته. اما ایرادی ریز این وسط هست که به جملاتِ
بعدِ دیالوگها برمیگردد. چند جا جملاتِ پس از دیالوگ بسیار شبیه دیالوگ در آمده
و به این توجه نشده که دیالوگ را پیرمردی در داستان گفته و راویِ متن مرد جوانی
است.
رمان اما دیر شروع میشود.
ماجرا و کشمکش از جایی شروع میشود که نامهی زن رو میشود و ماجراها از آن به بعد
منسجم میشود و خواننده میفهمد با چه چیزی روبهروست. پیش از این صفحات صرفِ معرفی
موقعیت شده. نویسنده درباره تکینک شروع کار میگوید «کار سینمایی شکل گرفت در ذهن
من. در فیلمهای ژانر معمایی شبه راستیآزمایی وجود دارد و به تنهی اصلی مربوط
است و برای فهمیدن مخاطب گذاشته شده تا تکلیف مخاطب با اثر مشخص شود که در این
جهان هرچیزی امکانپذیر است. مثلا در زامبیها و خردهروایتها در اولِ ماجرا میآیند
و بعد در دقیقهی بیستوپنج اتفاق رخ میدهد. برای همین فصل شروع را فصل صفر
گذاشتم.»
داستان کوتاهی در دلِ
رمان
فصلِ مربوط به قصهی حسن
بیزن داستان کوتاهی جذاب و درست است در دلِ رمان. داستانی قوی و روایتی صحیح. تکهای
کامل روایی و ماندنی در ذهنِ خواننده و یکی از اوجهای رمان است. اما این که در
پیشبردن داستان به کار میآید یا نه تردید است بر سرش. خانلری دربارهی حضور چنین
فصلی در رمان میگوید «در سریال لاست و بریکینگ بد دو اپیزود وجود داشت که قصه
پیشرفتی نمیکرد و فقط روایت میشد. قصه قطع میشد و خردهروایت بود فقط. وقت
نوشتن به این فکر کردم تا استراحتی بشود ولی در بطن ماجرا اتفاق پیش رود و کارکرد
چنین فصلی همین استراحت و قصه بود.»
فصل به مثابهی اپیزود
نکتهی خوبِ تکنیکی
نویسنده, فصلبندی و رعایت خطِ روایی رمان در هر فصل است و فرمی تقریبا یکسان را
اجرا میکند که برای دنبال کردن خواننده هم کار را راحتتر میکند و رمان را یک کل
منظم بدل میکند. ذهنیت پیوندخورده با کمیکاستریپ خانلری اینجا هم به کارش آمده
«چون با کمیک استریپ شروع کردهام پروسهی اثر برایام تصویری است و سورمه سرا را
سریالی میبینم. برای همین سریالی دیدن به ایدهی پاورقی رسیدم. بیشتر از وحشتی که
پشت کتاب مطرح میشود, سورمه سرا یک کار معمایی است.»
معضل جملات قصار
نویسندهی برای ترسناکشدنِ
فضا, جهان را عجیب میکند و ماه را دو تا و همه جا سورمهسرا میشود. دیالوگها و
روایتِ راوی از ماجراهای یافتنِ حقیقت دربارهی زناش گاه اینطور جلوه میکند که
انگاری فقط برای ساختنِ جملاتی قصار نوشته شده و ربطی به جنسِ روایت ندارد. رامبد
خانلری اما چنین جملاتی را در ارتباط با جهان قصه میداند و اساسا به دنبال فضایی
تئاترگونه بوده. «اصلا نمیخواستم فضا خارجی شود. بیشتر کارهای این ژانر فضایی
خارجی داشته و من دنبال کاری داخلی بودم و آدمهای داستان برایام شبیه تئاتر بود
و فضا انگاری صحنهی تئاتر. سورمهسرا خیلی تئاتری بود و چون بستر اکنونی ایرانی
وجود نداشت, صحنهای مهآلود دیدم و خواستم آدمها ادبیاتی دیگر داشته باشند و
روابط آدمها هم خواستم مثل تئاتری درام باشد.»
اما این جملات گاه حتا
معنی درستی هم ندارند و فقط هستند و قشنگاند. چند جا جملات اضافیاند و توضیح و
مثالِ راوی کارکردی ندارد, نمونهاش صفحهی 86 جملهی «شبیه فضای تئاترهای روشنفکر
است.» دلیل روشنی از راوی و چیزهای مربوط به او وجود ندارد تا این جمله کارکرد
پیدا کند و برای خواننده روشن باشد چرا در ذهناش فقط یکبار چنین مثالی میزند و
اساسا چرا میزند. هرچند خانلری این مسئله که راوی را زیاد نشناسیم را بخشی از هدف
کارش میداند. او میگوید «ما هیچوقت نمیفهمیم اسم شخصیت اصلی چیست. مثل بازی
رزیدنت اویل هفت که راوی را نمیبینیم تا ما بتوانیم خودمان را به جای او تصور
کنیم. در رمان هم دنبال همین تصور از سوی آدمها بودم تا کسی که موقعیتی مشابه
راوی دارد بتواند خودش را جای او بگذارد. درواقع دنبال همذاتپنداری مخاطب بودم و
برای همین راوی را نشناساندم برای خواننده و تعمدا دربارهی ظاهرش صحبتی نشد. در
حالی که دربارهی ظاهر بقیهی آدم حرف زده میشد.»
خانلری در سراسر رمان
تعلیق ایجاد میکند و اجرای این تعلیق کاملا درست اتفاق افتاده. اما تعلیق زمانی
معنی دارد که بعدش چیز مهمی باشد. نه تعلیق برای هیچ. او بیپاسخ گذاشتنِ سوالاتِ
رمان را اینطور پاسخ میدهد «خیلی دوست داشتم رمان فرود نداشته باشد و برنگردیم.
ولی برای خط قرمزها مجبور به فرود بودم. وقتی تعلیق خیلی بزرگ شود هر جوابی بدهیم
مخاطب راضی نمیشود. من هرکاری میکردم مخاطب قانع نمیشد بابت علامت سوالهای
زیادی که جلوش بود و پاسخ نمیگرفت. در سریال لاست هم همین وضعیت وجود داشت و
اساسا وقتی علامت سوال زیاد شود مخاطب قانع نمیشود. حتا اگر ارشاد هم وجود نداشت
با این حجم از تعلیق باز هم نمیشد.»
سورمهسرا ناکجاآبادی است
که در زندهگی همه وجود دارد و همچون منجی موعود, آدمِ اصلی قصه پیاش میگردد تا
شاید پیدایاش کند. و مرگ مدام تکرار و یادآوری میشود در ایدهی کلی رمان, اما در
اجرا حسِ مرگ و ترس فقط در سطح و در حد یک شعار میماند.
فونت, گرافیک, مهمانی و
چند چیز دیگر
طراحی گرافیک و صفحهآرایی
کتاب محصول استودیو ملی به سرپرستی امید نعمالحبیب است که در درستهی استایلیستها
جا میگیرند و با فرمی یکنواخت سعی بر احیای فونتهای قدیمی دارند و نمونههای
مهم و جالب توجهی در کارهایشان دارند. استودیو ملی برای مجموعهی سمرِ نشرِ بان
پروپوزالی کامل طراحی کرده است, اما با این سر و شکلِ تازهی کتاب مخالفان زیادی
هم دارد.
هیچجای کتاب مشخص نیست
با رمان مواجهیم یا مجموعه داستان. نه در جلد و نه حتا در فهرست. جالب اینجاست در
شناسهی کتاب در عنوان «رمان» خورده است و در موضوع نوشته شده «داستان کوتاه»!
فونتِ افشاری و طراحیِ
استودیو ملی اصلا برای خواندنِ یک رمان مناسب نیست. شاید طراحی جلد آن را بشود
قبول کرد و گذشت. اما یکی از چیزهایی که خواننده را هنگامِ خواندنِ رمان آزار میدهد
همین فونت بد است که گاه حتا فشردهگیِ کلمات در همهی صفحهها یکسان نیست آشنا
نبودن چشم با فونت سختی خواندن را مضاعف میکند. همچنین متن نیاز به ویرایش هم
دارد و در جاهایی حتا ایراد تایپی و ویرایشی به چشم میخورد. نمونهاش در صفحهی
30 که کسرهای اضافه زیر «قراره» گذاشته شده. یا صفحهی 71 که «برسوندم» ,
«برسونتم» نوشته شده و توجیهاش با محاورهنویسی چندان قابل قبول نیست.
نظر رامبد خانلری به
عنوان دبیر مجموعهی سمر که قرار است با این سروشکل منتشر شود اما چیز دیگری است و
معتقد است قضاوت دربارهی گرافیک کار هنوز زود است «تمام قد از امید نعمالحبیب و
استودیو ملی دفاع میکنم. از خیلیها شنیدم که با فونت مشکل داشتند و هنگام خواندن
اذیت شدهاند. و از طرفی هم خیلی دوست داریم کارمان خوب بفروشد و تابوشکنی لازمی
است در زمینهی نشر و کمی هم زمان نیاز است تا ایدههای امید نعمالحبیب در مجموعهی
سمر به ثمر بنشیند. باید منتظر باشیم و با تعداد کتاب بیشتری ببنیم ایدهها جواب
میدهد یا نه.»
او دربارهی حضورش در
مراسمها معتقد است بسیاری از نویسندهگان مسنتر ارتباط چندانی با فضای مجازی
ندارند و با برگزاری مراسمهایی میشود آثار آنها را معرفی کرد به نسل جوانی که
کتاب میخواند و آن آدمها را نمیشناسد.
رامبد خانلری وضعیت
داستاننویسی ایران را مساعد میبیند و معتقد است در یکی از بهترین دوران داستان
هستیم «همه میگویند داستان ایرانی حالاش بد است. اما من فکر میکنم داستان
ایرانی در چندسال اخیر بهترین حال را داشتهاست و خیلیها کمک کردند. به لطف نشر
چشمه که یکی از بهترین ناشران ماست و مهدی یزدانیخرم کار اولیهای زیادی چاپ میشود
و خیلیها از جمله مهدی یزدانیخرم روی صفحهشان در اینستاگرام بدون مصلحت کتاب
معرفی میکنند. همین پیشنهادها باعث کتابخواندن میشود. مثلا رمان «دستگاه گوارش»
رمان خیلی خوب بود و دوست داشتم کار بیشتر خوانده شود و در این فضا هم مطرح شد.
قدیم میگفتند کتاب خوب
پا دارد و خودش را پیدا میکند. اما الان اوضاع حرفهای شده و باید دستاش را گرفت
و سوارش کرد. برای کتاب خودم هم لطف دوستان بسیار کمکم کرده.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر