۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

فراموشی، خیام، و چند داستان دیگر


همه ی کارهایمان را به زمانی دیگر موکول می کنیم
به وقت هیچ وقتی...
هیچگاه نمی رسد و
تنها این فرصت هاست که از دست می رود

عادت شده که هر موعدی را به مناسبت بعدی اش موکول کنیم و با گذر از هر تاریخی به رد شدن روزهای زوری مان برسیم.
نمی دانم چرا علاقه ای به زیارت اهل قبور ندارم و همان چند جایی هم که دوست دارم ببینم، صرف بعد تاریخی یا مسائل غیره است و ارزش، بر سر مرده پرستی نیست...و دلیل اینکه در تمام این نزدیک دو سال یک بار هم به خیام سر نزدم. یا پرویز مشکاتیان. یا ... (عطار را نمی گویم، چون مطالعه ی زیادی نداشتم)
تنها دوست داشتم در روز تولد مشکاتیان و روز ملی خیام -که چند روز بیشتر فاصله ندارند- به آنها سری بزنم و به خودم فکر کنم. -اصولا کارها را در جاهایی غیر از آنجایی که باید، انجام می دهیم...
پارسال بهانه ی استادان ارجمند(!) را آوردم که اجازه ترک کلاس و شرکت در مراسم را ندادند...و یادم می آید آن روز تنها ۳۸۵۰ تومان بیشتر نداشتم و می خواستم کنسرت همایون هم بروم و باید به فکر برگشت هم می بودم و بسیار هزینه ی دیگر...و به بطری آبی که خریدم انبوه چلچراغ ها، که نگرفتم تا بعد از برگشت بخرم، فکر کنم.
قرار بود در فرصت بعدی جبران شود، اما این عادت همیشگی شده. مثل روزها و مناسبت هایی که واقعا برایت مهم نیست، اما دیگران نمی توانند درک کنند. اما تو باید انجامش دهی. و همین می شود که صرفا می گذرانی...

هیچ نظری موجود نیست: