۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

آب، نان و ...


شفیعی کدکنی زندگانی را اینگونه می گوید:

«کمترین تحریر از یک آرزو این است:
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه؛ آوازی»

و منِ میم بی اندازه این پاره اش را دوست دارم،
وقتی می گوید، انگار از من می گوید
منی که آرمان هایش را برایش، چرخاندند:

«آنچنان بر ما، به نان و آب، اینجا تنگسالی گشت
که کسی به فکر آوازی نباشد...
اگر آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود»

این قصه ی بی بال شدنِ خیلی از مردمان این سرزمین است.
آنقدر در مشقت نانشان غرق شدند؛
که زندگی را از دست دادند

مگر نه این است که نان و آب «برای» زندگی ست، نه «بَر» زندگی...؟

هیچ نظری موجود نیست: