۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

سرنوشتِ داوریِ دروغین


هزار و سیصد و نود و یک دقیقه گذشت
و هنوز توپی وارد میدان نشده بود
عده ای دیگران را با خیال باطل گرم کرده بودند
و توپ جمع کن ها می خندیدند
-توپ ها زیر لباسشان پنهان-

بی هدف ترین ضربه ی ممکن را به توپ نواخت
و نیمکت نشینان از آن یک گل ساختند
تا بوده چنین بوده،
خودش در تعجب ماند
، حال داد
دیگر بر نگشت.

از آن به بعد تا در توانش بود تاخت و خیالات باطل را
به هر جهتی کشاند
و خود را کاپیتان می دید
نیمکت نشینان که در رختکن، زندگی تماشاگران را بر هم زده بودند
برایش بازوبندی دروغین دوختند

***

خطاهایش بر کسی پوشیده نبود
داور دست به جیب شد؛
و حساب کرد.

اینجا مکانی ست برای تسویه حساب خاطرات شب قبل
باید به این داوری ها مشکوک شد

جانشان به لبشان رسیده بود از این بازی تشریفاتی
و لیدر ها با شعر و شعارهایی قصد چاپلوسی و نگه داشتن جو داشتند
اما برخی از تماشاگران فهمیده بودند...

عجبا از تماشاگرانی که از دیدن بازی «یک» نفره
-با چند پاسور و تمرین دهنده که در نهایت به همان «یک» باز می گشتند-
خسته نمی شدند؛ ندای اعتراض و تغییر بر خیزد
جایگاه ویژه به تکاپو افتاد.
نیروهای پشت به زمین، رو می شدند
بوی تغییر می آمد
نیمکت نشینان در انتظار «حیا کن، رحا کن» بودند،
تا به لطایف الحیلی اوضاع را به سامان کنند

اما اعتراض ها بسی تکان دهنده تر بودند؛
و سکو ها یک صدا فریاد زدند:
«ای کاش داوری در کار بود»
...

هیچ نظری موجود نیست: