۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

حرف هم را بفهمیم...لطفا.

شاید آخر یک روزی
یک جایی، یک نا کجایی

همه ی این نگفته ها و نگفتن ها
و خود سانسوری ها
از یک جایی بیرون زند و
«پرده در افتد» و فوران!

و حسرت همه ی نانوشته ها
ها ها ها ؛
که نمی دانی خنده است یا تلاش بیهوده برای گرم شدن
یا ادامه ی جمله

این واژگان است که در سرت می رقصند
با نگاهی زیر چشمی
و تکرارِ محض تکراریِ
کشتن؛
و سکوتی که این روزها عادت جلوه می کند...

شاید آخر یک روزی
یک جایی، یک نا کجایی
بهتر به هم نگاه کنیم...

هیچ نظری موجود نیست: