شاید آخر یک روزی
یک جایی، یک نا کجایی
همه ی این نگفته ها و نگفتن ها
و خود سانسوری ها
از یک جایی بیرون زند و
«پرده در افتد» و فوران!
و حسرت همه ی نانوشته ها
ها ها ها ؛
که نمی دانی خنده است یا تلاش بیهوده برای گرم شدن
یا ادامه ی جمله
این واژگان است که در سرت می رقصند
با نگاهی زیر چشمی
و تکرارِ محض تکراریِ
کشتن؛
و سکوتی که این روزها عادت جلوه می کند...
شاید آخر یک روزی
یک جایی، یک نا کجایی
بهتر به هم نگاه کنیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر