۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

تراژدی باد و خاک

باد؛ خاک را در آغوش کشید
ریشه در گور لرزید، برگ در هوا
آسمان بارید

درخت؛ تن خود را به باد سپرد
شاخه ها در خود لولیدند
باد از اشتیاق طوفان گشت
ساقه ای در زمین شکست
برگی نو متولد شد...

خاک؛ رقصیدن گرفت
گل سراسر وحشت شده بود
سنگینیِ شاخه تن اش را می فشرد
شاخه از مادرش رنجور شد
گل بی تاب مرد
برگ دید.

باد؛ وزیدن گرفت
چمن چشم هایش را بست
زرد می شد، زمین نمناک
نظم طبیعت بر هم زده شده بود

کوه از جنگل دلگیر
جنگل از باغچه.
خیانتی بزرگ به سرانجام رسید
صاعقه؛ «شعشعه ای آذرخش وار» بود
درخت پیر بیدار شده بود
و خود را سوزاند

جنگل بان پی آب دوید
آب از آتش می ترسید
آتش؛
از آب
آب از گِل

باد؛ آتش را بوسید
و سوخت...

هیچ نظری موجود نیست: