۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

پیش نویسی برای یک میلاد

در روزهایی به سر می برم که هیچ بهانه ای، حسی را در من به وجود نمی آورد و هیچ مهمی را در خور اهمیت نمی بینم. و در همین روزهاست که رفته رفته به بیست می رسم و دیگر ده گانِ سنم یک نمی ماند. و در این زمان است که کرودکیل ها بیشتر از هر وقتی خودشان را نشان می دهند.
تولد؛ همیشه برای من دارای جایگاهی والا و با ارزش بود. شاید نامم من را وا می داشت که دومین روز از آخرین ماهِ هر تابستان را ارزشمند تلقی کنم و همیشه حس کنم روزی متفاوت است.

اما امسال کروکدیلیست ها عید ندارند و باید در سوگِ تحلیل رفتنِ سازه های شان و از دست دادنِ‌ مقاومت شان زنجموره زنند و زیر لب از خود بپرسند، که چرا تنها روز دلخوشیِ حقیقی این گونه بین الامتحانین(!!) قرار گرفته است. که نه این را کامل دارند، و نه آن را.

امسال باید به جای اندیشدن به روزِ‌ میلاد، دیاگرام های لنگرِ خمشی و برشی را چند باره مرور کنی تا مثلا سازه های معین و نامعین را تحلیل کنی و تیری مزدوج بکشی. یا به جای روز شماری و بازی با روزها، با مفاصل خرپا ها بازی کنی!
تشخیص پایداریِ سازه ها هم احتمالا جایگزین حدس و گمان ها می شود و یقینا با اتصال اجسام می شود فهمید، دیگران، چه می کنند در روز تولدت. و اینگونه به جای فکر کردن به پاسخ هایی که برای تبریک ها باید بدهی، فکرت درگیر کارِ مجازیِ تیر و قاب و البته خرپای لعنتی می شود.

و موهبتی است که در روز اول آخرین ماه تابستان، از خانِ تحلیل سازه بگذری و دومین روز اش به هیچ جایت نباشد و سومین روز اش با مقاومت مصالح بجنگی. و تازه پس از فراغت از شش واحد، تازه به روز دوم بازگردی و خودت را تا خرخره غرق در میلادت کنی که مثلا خوشحالی. که خودت را لوس کنی چرا «یک» دیگر در سمت چپِ عددِ من نیست! و قص علی هذا از این قِسم مسخره بازی هایی از خود بروز دهی که سلامت هر جنبنده ای را به خطر می اندازد.

به هر حال امسال باید بدین ترتیب به استقبالِ دوم شهریور رفت و شاید از بختِ خوش است که بیست و چهارم آگوستِ امسال، برابر است با سوم شهریور ماه. (که فکر می کنم کبیسه گی(!) علت اش باشد)
و این از این جهت خوب است که حجمی از تبریک هایی از افرادی که به واسطه فیس بوک با خبر می شوند، در همان روزی که می خواهم به دستم می رسد. یعنی هنگامی که از تحلیل و مقاومت رها شده ام!

و در آخر هم اینکه از کروکدیل و کروکدیلیست بودنم کمالِ رضایت را دارم و سعی خواهم کرد همین نیمچه احساساتِ بی فایده ای هم که هست را بپوچانم. که وقتی انتظاری از کسی نباشد راحت و بی صدا می شود راه رفت.
دلیلی هم برای یافتِ بهانه ای نمی بینم، وقتی آسایشی هست و می شود از بدیعی ترین توانایی ها -مثل دیدن و شنیدن و خواندن- لذت برد و شاد بود و کم اش، خسته نشد. پس نیازی برای زور زدن و ایجادِ حس های به -زعمِ من مسخره- ی این روز های هم نسلانم هم نیست. پس کروکدیل بهتر از هر چیزی است.

لبخند می زنم و با چشمانی بسته می گویم: میلادِ‌ میلاد همین نزدیکی ها نیست. هر روزی می تواند باشد...


۲ نظر:

س.ح گفت...

به هر حال ميلادت پيشاپيش مبارك...!هر چند كه هر روز ميتواند ميلادِ ميلاد باشد!

Unknown گفت...

سپاس سینِ عزیز! هر روزی مثلِ امروز...