۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

لبخند، نگاه، اشتیاق

همه ی آدم ها در بعضی مناسبات یکنواخت هستند. هر چقدر هم که تفاوت شان زمین تا آسمان باشد. نیاز به حضورِ بعضی خواستنی ها برای همه هست. مثلِ نیازِ به آب.

اشتیاق هم یکی از آن ها است. انسان برای اینکه بودن اش از روزمرگی خارج شود، خود را به خود به اثبات رسانَد، نیاز دارد که «شور» را در خود باز آفرینی کند. می گویم باز آفرینی چون گمان می کنم روزی در وجود همه ی ما بوده و روی اش خط کشیده ایم. حتا نا خواسته در کودکی.

نمی شود همیشه چشم ها را بست و به استقلال ات افتخار کنی. که پس از مدت ها خواهی فهمید این هرگز نام اش پیروزی نبوده. که همان «باخت» بوده، اما در لباسی زیبا تر. شاید هم در این بین به چیزهایی رسیده باشی، اما آن چیزها تنها بخشی هستند که نیاز به تکامل دارند. و اگر به کمال نرسند، ابتر خواهند ماند.

هر کسی نیاز دارد به دوست داشتنِ چیزی. دوست داشته شدنِ از کسی. و کسی را دوست داشتن. که همچون مسیری است که برای رسیدن به مقصد باید از آن گذر کرد. و اگر بدان برنخوریم، بدین معنی ست که راه را گم کرده ایم و هیچ گاه نخواهیم رسید. نه یافتِ راهی ساده.

گاهی حتا به این می رسیم، که ما اساسا کَس یا کَسان را دوست نداریم، بلکه آنچه از کنار این کُنِش ها به وجود می آید ما را مجذوب خود می کند. و آن، همان اشتیاق است. و در این اشتیاق باید او شد. به او رسید. باید آیینه ی جان شود، چهره ی تابانِ او (۱). تا بفهمند جان هایشان به یک جا می رسد. که همه ی این ها در کنارِ یکدیگر معنای زندگی را رقم خواهند زد. و آنگاه اعتزال و انزوا معنا نخواهد داشت. پس باید خود را از این وضعِ موجود بیرون برانیم.
اشتیاق؛ کلمه را می سازد. و کلمه، همه چیز.



۱- آیینه جان شده، چهره ی تابانِ تو/ هر دو یکی بوده ایم، جانِ من و جانِ تو - رومی



هیچ نظری موجود نیست: