۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

چوبي لاي چرخِ فهميدنِ ما گير كرده است

نمي دانم كي قرار است ياد بگيريم با چيزهايي كه داريم، همچون چيزي كه نامِ آن را يدك مي كشيم رفتار كنيم. يا حداقل متناسب با آن.
خبري شنيدم از تركاندنِ ترقه و موادِ محترقه در تخت جمشيد و پاسارگاد. صرف نظر از هر نوع نگاهِ ملي و باستاني، آسيب رساندن به آثاري كه بُعدي تاريخي دارند قابل نكوهش است. حتا اگر فاقدِ قدمتِ تاريخي باشد و تنها شاملِ نكاتِ زيبايي شناسانه باشد، باز هم شايسته ي يك انسان نيست كه خودش را به نفهميدن بزند و زشت برخورد كند.
چند روزِ پيش چوبِ بستني اي در بينِ ديواره ي آرامگاهِ خيام پيدا كردم. بناي آرامگاهِ خيام يكي از به ياد ماندني ترين و زيبا ترين ابنيه اي ست كه در ايران ساخته شده. طوري كه همين بنا، تبديل به نمادي براي شهر نيشابور شده است. مثل برجِ آزادي براي تهران و ايران. حتا شايد بيشتر. در بيشترِ مهر ها و پاكت نامه ها و لوگو هايي كه در اين شهر وجود دارد، از اين طرح بهره برده شده. و همين زيبايي اعتباري را با خود همراه داشته. جدا از اين ها فضا سازيِ خوبِ اطرافِ آرامگاه انتقال دهنده ي حسي خوب به بازديد كنندگان است. و شايد همين زيبايي در شناختِ شخصيت عمرخيام مفيد واقع شده باشد.
اويلِ دهه ي چهلِ شمسي، هوشنگ سيحون يكي از كارهاي زيباي معماريِ اين حوالي را طراحي كرد و هم چنان عده اي دارند نان اش را مي خورند. شايسته نيست اينگونه برخورد كنيم و چوب لاي چرخِ زيبايي هايمان بگذاريم. آن هم مايي كه ادعايمان گوش آسمان را كر كرده است!
كِي قرار است بفهميم؟

هیچ نظری موجود نیست: