«كسي كه متن را مي خواند، بايد از متن به روياي ذهني يا تخيل اش برسد». يا چيزي شبيهِ اين. اين ها را اورهان پاموك در بي. بي. سي گفت. يا شايد اين هم برداشتِ من و ذهن ام از يك مسئله باشد. روياي مُدرن بودن. چيزي داشت حركت اش را در سَرَم شروع مي كرد. چشم هايم را بستم تا شايد بتوانم جلوي حركت اش را بگيرم. پِلك هايم را به هم فشار دادم. نمي خواستم حركت، سرعتِ بيشتري بگيرد. به كار هايي كه بايد انجام دَهَم فكر كردم و ديدم نمي شَوَد سردرد و كارهاي باقي مانده را با هم، در يك ظرف ريخت.كم كم به خواسته ام نزديك نزديك مي شدم.
و حالا سر خطِ خبر ها:
روسيه تسليحاتِ پيچيده ي نظامي به سوريه فرستاده است و … . و يا باز هم چيزي شبيهِ اين و برداشتِ ذهنيِ من و ادامه ي ماجرا.
زمين غرق در دود شده بود و آسماني خاكستري بالاي همه اين ها ايستاده بود. صدا ها نامي از اسد مي بُرد و نگراني براي آينده ي ملكِ پدري اش. ما با شما خواهيم ماند. ما در كنارِ شما نمي گذاريم اتفاقي ناگوار رُخ دَهَد. اين كلماتِ فارسي تعجبِ من را از قبل بيشتر مي كرد. چرا زمين اينگونه است؟ اينقدر زشت و كريه المنظر؟ چرا كسي -حتا خودمان- به فكرِ ما نيست. انگار باراني نم نم شروع به بارش كرده بود. اما ذره اي از غُبارِ هوا كاسته نمي شُد و شايد حتا اوضاع را بد تر مي كرد. گرماي مرطوبِ بد و آزار دهنده اي در هوا بود. چشم هايم را بيشتر فشار مي دادم. نمي دانم چرا. اين از چيزي نگران اش بودم و مي ترسيدم ده ها بار ترسناك تر بود. خوفِ عجيبي در آن جا بود. مُدام اين كلمات تكرار مي شد: ما با شما خواهيم ماند. چرا بايد بمانيم. با آن سبزِ زشت.
نا خواسته ميانِ پلك هايم گشوده شد. چه اتفاقِ خوبي. من هيچ نقشي در هيچ چيزي ندارم. و اين عالي ست!
مجمعِ روحانيونِ مبارز هم ظاهرا چيز هايي اعلام كرده است. اين هم بد نيست. اما اگر اتفاق هم بي افتد، با آنكه اميدوارم، باز هم چيزي بهتر نخواهد شد. كه ما با شما خواهيم ماند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر