۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

فقط برای اینکه چیزی گفته باشم

هی می خواهم بیایم اینجا و چیزی بنویسم، اما در گیری های روز مره این اجازه را نمی دهد. هی می خواهم درباره ی روزهایی که می گذرد، حرفی بزنم. اما اتفاقاتِ عجیب و غریبی که می افتد، این اجازه را به من نمی دهد. هی دوست دارم بیام راجع به این روزهای تجربی و شب های گرمِ تابستانی که مسافریم بنویسم، اما انگار حوصله اش را ندارم.
از تجربیاتِ جدید و چیز های جدیدی که آشنا شده ام بگویم. اما گویی حالا فرصت اش نیست. باید در فرصتی مناسب از وقت ها گفت. از هرچیزی که این روزهای از آن ها چیزی نگفته ام. از کسی که رفت و یکی از مهم ترین دوره های ما را به گند کشید. و بعد رفت. خیلی ساکت.
قطعا بهتر بود این روزها اینجا را انقدر سوت و کور نمی گذاشتم و می آمدم و حرف هایی را می زدم و دست کم از دل تنگی ها می گفتم! اما باز هم فرصت مهیا نبود و این روز ها به واسطه ی میهمانان -که خیلی خوب آمدند- نتوانستم با سرعتی که می خواهم کار هایم را انجام دهم. اما حالا سعی خواهم کرد به همه چیز هایی که این مدت نرسیدم، رسیده گی کنم و حتما پیگیری کنم و دست کم خبری داشته باشم.
پر واضح است این هایی که نوشتم هیچِ هیچ است و به هیچ دردی نمی خورَد. پس باید زودتر شبی از این روزهایی که باید را بنویسم و حس های مشترک و همذات پنداری ها را دریابیم و تجربه های نو را رنگ زنیم.

هیچ نظری موجود نیست: