۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

تا به یاد آورم. تا به یاد آوری*

بیش از ۱۰۰ سال از زمانی که انسان «نا خود آگاه» را  فهمید و روانکاوی به وجود آمد می گذرد. سال ها پیش، فروید و برویر با کارکردِ دوگانه ی ذهنِ انسان روبه رو شدند. گویی دو ذهن در یک انسان قرار دارد، با پیام هایی کاملا متفاوت از هم. بشر با یکی از آن ذهن ها کاملا آشنا بود. سپس خودآگاه نام گرفت. با ساختار و زبانی که زبانِ روزمره ی ماست. بخشِ دیگرِ آن ذهنی بود که فرد آن را نمی شناخت. انباری پنهان از یاد هایی که به یاد نمی آمدند. با زبانِ تصویر و نماد. زبانِ ذهنِ دوم به آنقدر ساده نبود و با زبانِ روزِ ما فاصله های زیادی داشت. پس باید کشف می شد. ذهنِ انسان، دو زبانه شده بود، یعنی برای درکِ معانی به دو خوانش نیاز داشت. یکی برای درکِ ظاهری در خودآگاه و دیگری برای دریافتِ معانیِ پنهانِ ناخودآگاه. رمز گشایی و پردازشِ فعالیت از قسمتِ ناخودآگاهِ ذهن را روانکاوی می گویند.

از آن جایی که هر نوشتار، گفتار یا تصویری در حوزه ی هنر را نیز باید دوگانه خواند، نیاز است تا حدی با نگاهِ روانشناختی به هنر نگاه کنیم و با آن آشنا باشیم. مثلا برای متنی ـ مانندِ متونِ ادبی و داستانی ـ متن روانکاوی می شود و در آن به تحلیلِ زبانِ تصویرها پرداخته می شود. این آشنایی بخشی از کاری است که ما قرار است همراه با کاربردِ روانکاوی در ادبیات و سینما و عکس و نقاشی،  در این پرونده انجام دهیم. ضمن اینکه نمی توان از عناوینی مانندِ روانکاوی و ساخت شکنی، که تاثیرهای زیادی بر نقدِ ادبی داشته و تفسیرهای گوناگونی هم در این زمینه انجام شده است، به ساده گی گذر کرد. از همین رو سعی کردیم در ادامه به بخش هایی از روانکاوی و نقدِ روانکاوانه که مورد نیاز است بپردازیم.


۱ـ نیچه نهانکاری را که در ناخودآگاه انجام می شود خود فریبیِ انسان می داند. یعنی همانطور که فرد به دیگران دروغ می گوید، با خودش هم این کار را می کند. خاصه زمانی که گفتار و کردارِ فرد تظاهرگونه می شود، باید نقابِ این اعمام را برداشت. شیوه ای که در آثارِ داستایفسکی هم تا حدی دیده می شود. راسکلنیکف و دیگر شخصیت های جنایت و مکافات می توانند نمونه هایی از پنهان کردنِ بخش هایی از زنده گی باشند. بسیاری از شخصیت های داستان های داستایفسکی، انسان های زجر کشیده یا مبتلا به بیماری های روحی هستند. و تلاشِ آن ها برای تطبیقِ خود با جامعه بی نتیجه می مانَد.
نیچه ـ با شک مداریِ خود ـ  تفاوتِ زیادی میانِ نیتِ واقعیِ مردم وآنچه به زبان می آورند قائل است. بعد از آن هم فروید از نیت های پنهان می گوید. به نوعی نیتِ واقعی هر چه که باشد، ظاهری جامعه پسند و مُجاز به خود می گیرد و متفاوت است با چیزی که در نهان بدان می اندیشد و عمل می کند. مثلِ خود سانسوری که مدت هاست در جامعه ی  خودمان با آن رو به رو هستیم. به سازگاری ای می رسیم که اکثریتِ جامعه با آن همرنگی می کند. نیچه «خرد پذیری» و «اخلاق» را نقاب هایی مجاز و جامعه پذیر برای پنهان کردنِ غریزه های پرخاشگرانه ی حیوانی می دانست. و به همین ترتیب برای او ناخودآگاه، بخشِ اساسیِ هر فرد به شمار می آمد. زیرا مجمعِ همه ی این پنهان شده ها، در ناخودآگاه بود.

فروید بیشترِ الگو های خود را از ذهن های معمولی یا ذهن های بیمارانِ خود بر می گزید. (البته بارها به تحلیلِ آثار و ذهنِ اندیشمندانِ سرشناسِ جهان هم پرداخته بود). در این بین بیمارانِ هیستریکِ او خاطراتی از گذشته داشتند که آن ها را به یاد نمی آوردند. تنها ردی از آن خاطرات در رویایشان باقی مانده بود. پرسشِ بسیار مهمی که به ذهن می رسید این بود که این خاطرات که در خودآگاه نیست کجا قرار گرفته اند؟ دروغی در کار نیست. او می بیند این خاطرات جایی در ذهنِ او هستند، اما نمی داند کجا است و در کدام ناکجای ذهن جا مانده است. دستوراتی که در ناخودآگاه و هیپنوتیسم پنهان شده بود، آغازی بود بر جنبشِ روانکاری و کشفِ پدیده های دیگر توسطِ فروید. نوآوری و شکستنِ بت های سنتی به وسیله ی فروید، باعث شد با وجودِ رقابت های حسادت بار تاثیرِ به سزایی در میراثِ روانکاوی داشته باشد. گرچه بسیاری دیگر مقدم بر او بودند. اما زمانی که چیزی نو با خود داری، آن را به جای خواهی گذاشت!


۲ـ دریدا حسادت و رقابت را «بخشی از ذهنیتِ انسان که در رفتار های بین فردی و نیز روانشناسی انگیزه های انسان نقش مهمی دارد» می داند. حسادت و رقابتی که در بخشِ ناخودآگاه قرار دارد. مثال های بسیاری از حسادتِ میانِ هابیل و قابیل تا رقابت ها و حسادت هایی که در تاریخِ معاصر یافت می شود. «رقابت تا جایی می تواند سازنده بماند که رقیب امکانِ رسیدن به دیگری را در خود می بیند، بنابر این حرکت می کند. ولی اگر نبیند یا از مسابقه دست می کشد و یا عزم می کند تا رقیب را حذف کند.»(۱) اساسا حسادتی که در ناخودآگاه طرح می شود و معمولا انسان از انگیزه های آن بی خبر است، می تواند کمک زیادی به انسان بکند و جاه طلبی و پیشرفت خواهیِ او را بالا ببرد اگر تواناییِ رسیدن را در خود ببیند. نمونه های بسیاری از این مورد در ورزش یافت می شود که با انگیزه و جاه طلبیِ ناشی از همین مورد، به خواستِ خود رسیده اند. در ادبیات و سینما هم می تواند چنین باشد.

۳ـ فروید با مطالعه بر روی بیمارانِ هیستریک اش متوجه شد بعضی از بیماران دوست دارند بخشی از خاطرات شان را فراموش کنند. آن ها هوشیارانه خاطرات را از خودآگاه واپس زده و سرکوب می کنند. این به نوعی  یکی از مکانیسم های دفاعی تلقی می شد تا زیرِ فشارِ ـ گاهی ـ غیرقابل تحملِ خاطرات نباشد. پس می شود نتیجه گرفت که فرد توانایی از خود گریختن را دارد. و سرکوبی آگاهانه را انجام می دهد در حالی که عاملِ واپس زننده و ناخودآگاه است و خاطرات به ناخودآگاهِ فرد منتقل می شود.
فروید در روانکاوی نا گفته هایی را که نیاز به تحلیل و تفسیر داشت روشن سازی می کرد. او بدینگونه به زبانی نو در رویای انسان رسید و به سانِ اشیا به کلمات نگاه می کرد. از دید او هر کدام از آن ها معنایی خاص را با خود دارند. و این همان برخود دوگانه ای است که انسان می تواند داشته باشد. ناگهان به فرد یا چیزی به شدت توجه می کند و دقایقی بعد دلسردی تمامِ وجودِ او را فرا می گیرد. به همین ترتیب نمادها در رویا اهمیت پیدا می کنند.
در نظر گرفتنِ معانیِ متعدد و نمادها در روانکاوی شباهتِ زیادی به ایهام و استعاره در ادبیات دارد. طوری که سعی می شود ظاهرِ کلمات را کنار زد و از درونِ واژه گان، کُنهِ مطلب را دریافت. این مطلب تاثیرِ زیادی بر نظریه های ادبیِ شکل گرفته  بعد از روانکاوی داشته است( که البته مخالفینِ خودش را هم دارد) به همین دلیل است که فروید معتقد است کاشفِ اصلی نا خود آگاه، شاعران و هنرمندان هستند.


۴ـ  فروید تقسیم بندیِ جدیدی را از ذهن ارایه کرد که به «تقسیم بندیِ ساختاری» معروف شد.  به طوری که ذهن از سه حوزه ی «نهاد» و «فراخود» و «خود» تشکیل می شود. «نهاد» اصلِ لذت را در خود دارد که به هیچ قانونی پایبند نیست. «فراخود» اصلِ اخلاق را در خود جای داده است که وجدان را با خود دارد و محلِ سانسورِ ذهن است. و اصلِ واقعیت در «خود» است که میانِ نهاد و فراخود توازن برقرار می کند. «نهادی که فروید تعریف می کند از جهاتِ بسیار شبیه به شیطانی ست که حکیمانِ الهی. بنا بر این، این حقیقت که از قدیم بچه های بازیگوش را (که هنوز خود و فراخودشان کاملا بر نهادشان مسلط نشده) بچه های شیطان می نامیده اند، چندان از لحاظِ روانشناسی بی ربط نبوده است.»(۲) 
در گذشته ناآگاهی هم ردیفِ نادانی و بی خردی تلقی می شد و هیچ انسانِ بالغ و متمدنی نمی توانست رفتار های ناآگاه داشته باشد. همین مسئله مقاومتِ فلاسفه ی دورانِ فروید را در برابر پذیرشِ ناخودآگاه سبب می شد و هر آنچه که عینی نبود را به کل انکار می کردند. اما دست آخر کسانی با فروید همراه شدند. «به جز حلقه ی وین، مکتب فرانکفورت متشکل از فیلسوفانی مانند مارکوزه و ... بودند که برای یافته های روانکاری آنقدر ارزش قایل بودند که آن را همراه با مارکسیسم دو پایه اصلیِ نظام اندیشه ی خود قرار دهند».(۳)
روانکاوی بدونِ نامِ فروید به رشد و تحوالاتِ خود ادامه می دهد. اما تاثیراتِ او را همیشه با خود دارد. او انسان را لذت جو دانست و بعدها از «روانشناسیِ من» به رابطه ی نوزاد و مادر و تعیینِ رفتار های آینده ی فرد رسید. اندیشه های فروید بیشتر سرکوب کننده بود و اعتقادی به ارضای کاملِ غرایز نداشت. او حتا معتقد تنها بود بخشِ کوچکی از انرژی جنسی از طریق عمل جنسی تخلیه می شود و بخشِ عمده ی آن باید از راهِ خلاقیت به والایش برسد. او همین سرکوب و تجربه های دردناک را بانیِ روان رنجور شدنِ انسان و قطعِ ارتباط با واقعیت می دانست.

۵ـ  در پایان نگاهی می اندازیم به رابطه ی نقد ادبی و روانکاوی: نقد روانکاوی شکلی از نقد ادبی است که برخی از مفاهیم و شیوه های روانکاوی را در متونِ ادبی اعمال می کند و تفسیر هایی از این متون به دست می دهد.(۴) علاوه بر این هم در رویا و هم در ادبیات، از مستقیم گویی پرهیز می شود و درون مایه ی اثر نیاز به کشف و بررسی دارد.
روانکاوی در نقد ادبی ابتدا به منظور به دست آوردنِ شناختی روانی از نویسنده به کار رفت.(۵) البته در این روش متنِ ادبی کمتر دیده می شد. هر چند ممکن است بعد ها برداشت های متفاوتی از آن شود که خالقِ آن هیچ از وجودش خبر دار نباشد.
اما در رویکردِ دوم، تحولاتی را در این روش شاهد بودیم و شخصیت های ادبیِ متن، نمونه های تحلیلِ روانکاوانه بودند. به نوعی منتقدان، شخصیت های داستانی را نمودِ خصوصیتِ انسان های واقعی می دانند و به همین دلیل مجاز به روانکاویِ آن ها هستند.(۶)
اما در آخرین رویکرد از نقدِ روانکاوانه از الگوی تقسیم بندیِ ساختاریِ فروید استفاده شد: نهاد، خود و فراخود. در این شیوه توجه از متن به خواننده معطوف می شود وابطه ای که با متن ایجاد می شود را بررسی می کنند. و به این ترتیب از هر متنِ ادبی و داستانی می شود تحلیل های مختلفی را ارایه داد و به فکرِ خواننده نزدیک شد و معنای اثر را بر اساسِ ذهن و برداشتِ او دگرگون کرد. این روش شاید وجوهِ ادبیِ کم رنگ تری داشته باشد، اما نحوه ی تاثیر گذاریِ ادبیات و هنر بر ناخودآگاهِ نویسنده را مشخص می کند و اهمیتِ روانکاری در هنر را نشان می دهد. 


* این یادداشت در مجله ی اینترنتیِ صداها (شهریور ۹۲) به چاپ رسید.

۱ـ تحلیل های روانشناختی در هنر و ادبیات/ دکتر محمد صنعتی/ نشر مرکز/ چاپ ششم ۹۲
۲ـ مبانی نقد ادبی/ ترجمه ی فرزانه طاهری/ انتشارات نیلوفر/ چاپ پنجم ۹۱
۳ـ تحلیل های روانشناختی در هنر و ادبیات/ دکتر محمد صنعتی/ نشر مرکز/ چاپ ششم ۹۲ 
۴ـ گفتمانِ نقد/ دکتر حسین پاینده/ انتشارات نیلوفر/ چاپ دوم ۹۰
۵ـ نقد ادبی و دموکراسی/ دکتر حسین پاینده/ انتشارات نیلوفر/ چاپ دوم ۸۸
۶ـ گفتمانِ نقد/ دکتر حسین پاینده/ انتشارات نیلوفر/ چاپ دوم ۹۰ 

هیچ نظری موجود نیست: