۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

سرنوشت دور

دارم به اين فكر مي كنم كه چرا از بچه ها فاصله گرفتم. اصلا فاصله گرفتم؟ شبيه اين حس را دارم. خودم را دور احساس مي كنم. انگار هيچوقت نيستم. خيلي وقت است در عكس هايشان نيستم. در قرار ها نيستم. وقتي براي صبحانه ي فردا برنامه ريزي مي كنند من نيستم. فقط حرف هايشان را مي بينم و حسرت ميخورم از دوري.

ديگر عادت كرده ام كه هي در حركت باشم. راست گفتند. دو ماه است كه نيستم. فقط ده روز مشهد بودم. از آن ده روز ٧ روزش را در خانه بودم. زنده گي براي ديگران جريان دارد و زمين برايشان مي چرخد. براي من اما انگار تند تر مي چرخد. مجبورم همه ي كار ها را در هم گره بزنم تا بتوانم جلو بروم. انگار چاره ي ديگري نيست. بايد از همه فرصت ها و زمان ها و مكان ها استفاده كنم. اما لحظه اي به جايي مي رسي كه هيچ چيز جلو نمي رود و مي بُرى و خواب را بر همه چيز ترجيح مي دهي. نه اين كه تو بخواهي. بدنت مي خواهد. بدنت ميخواهد خودش را رها كند از اين جبري كه برايش ساختي. و موهايت سفيد مي شوند.

نه فقط دو ماه بلكه مدت هاست كه نيستي. مدام مي روي و مي آيي. نمي دانم. خسته ام از اين همه آمد و شد. اما چاره ي ديگري هم ندارم. بايد كم و بيش همين وضع را ادامه دهم. هر چه هم كه دلم سكون بخواهد. سخت است و خيلي جاها ضرر هم مي كني و خيلي چيزها را از دست مي دهي. اما بايد حواست را به خيلي چيز ها جمع كني. اين ها مثل قمار است. همه اش ريسك نيست. حساب و كتابي دارد كه بايد راه و چاهش را بيابي. هم برد دارد هم باخت. اما تو بِبَر.

من دورم و بايد با اين وضع كنار بيايم. دو روز ديگر مي آيم اما سه روز بعدش مي آيم و باز اين چرخه ادامه دارد. جنس اين دوري جوري ست كه بيشتر از نبودن حال ات گرفته مي شود. وقتي كلا نباشي و بداني در جاي ديگري ساكني، سعي مي كني نبودنت را يه خودت بقبولاني. اما وقتي باشي و بروي و بيايي و كلي كار داشته باشي و درگير هم بشوي، نبودنت آزارت مي دهد. نبودني كه هستي اما نمي تواني باشي. سختي اين است كه ساكن هيچ شهري نيستي و بايد همين وضع را ادامه دهي. حتا وقتي در خلوت فكر مي كني مي بيني اگر كمي اين وضع عوض شود شايد نتواني راحت با آن كنار بيايي. و همين كار سخت مي كند.

من نيستم. اما اين آب براي ديگران جاري ست. يكي يكي هم رزمانم را از دست مي دهم و كاري نمي توانم بكنم. يكي هم مي خواهد رها باشد و مانده اس اين را كجاي دلت بگذاري. كه اي رفيق! تو ديگر چرا؟ من ديگر چرا؟ ها!؟ چه شد؟ چه ميشود؟ بيشتر از هر زماني به آرام بودن احتياج دارم. و آرامش من در حضور ديگراني چون شماست. 

هیچ نظری موجود نیست: