۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

تو اول چشم بودی

بيا با كلمات وداع كنيم
و ديگر حرف نزنيم
بخنديم به كار جهان
و به هم خيره شويم

خیره شدن بهترین فعل ممکن است
آن هم برای خاموشانی چون من. چون تو. چون گل
اصلا مگر تو اول چشم نبودی؟
-چشم‌های مضطرب-
بعد مو شدی
-طره‌های منحنی-
بعد موهایت پیچید و افتاد توی صورتت
آن وقت من مردم
زبانم لال شد و دیگر حرفی نزدم
خواستم به چای در یک بعدازظهر گرم دعوتت کنم
که زبان بند آمد
خواستم از مسايل مهم روز برایت بگویم،
کلمات گم شدند

اما چشم ها هنوز کار می‌کردند
تو را نگاه می‌کردند
گشتند و گشتند و زمین را زیر و رو کردند تا ردی پیدا کنند
پیدا کردند و اما دست ها...
به دست ها نرسیده بودم که دست‌ها لرزید
دل‌ها لرزید
همه جا لرزید و حالا فقط دو چیز باقی مانده
یک نگاه
یک لبخند
که از یاد نمی روند

هیچ نظری موجود نیست: