نگاهی به کتاب «چاه به چاه». نوشتهی رضا براهنی. انتشارات نگاه. ۹۳
«چاه به چاه» روایت انتقال زندانیای است از زندان به شیرکوه و خانهی پدریاش برای یافتن طپانچهای که با آن کسی را ترور کرده اند و راوی برای نجات جانش باید آن را پیدا کند، که نوشتنِ آن در بهمن ۱۳۵۲ تمام شده و برای اولین بار در سال ۱۳۵۴ در یکی از مجلات اپوزوسیون خارج از کشور چاپ شد.
داستان با انتقال راوی به مکانی که هنوز معلوم نیست کجاست آغاز میشود و در تکهای کوتاه با یاداوری دکتر و سلول دو نفره چیزهایی از دلیل این انتقال را میفهمیم. اما نه همهی آن را. توصیف خیابان های تهران با چشمهای بسته و حرکت ماشین و حدس راوی از تکههای خوب ابتدای داستان است. در این بخش اطلاعات زیادی داده نمی شود، اما این اصلا اذیت کننده نیست و برعکس سوالات زیادی را ایجاد میکند که ادامهی داستان را برای خواننده جذاب میکند.
قسمت بعدی به اولین روزهایی که به سلول آمده و آشنایی با دکتر برمیگردد و تکهتکه از طریق گفتوگوها چیزهایی راجع به راوی میفهمیم. او ۲۷ ساله است و عضو سپاه دانش. و دکتر هم چیزهایی دربارهی بازجویی و شکنجه و کندن ناخن و شرح آن که بر او گذشته میگوید. راوی هم ماجرا دستگیری و فعالیتهای گذشته اش را شروع به گفتن میکند. اما هیچ چیز کامل نیست و همیشه چیزی ناگفته باقی میماند. حمید (راوی) و دکتر تجربهای مشترک -یکی در گذشته و یکی در حین شکنجه- در برابر پیشنهاد همکاری با ساواک داشته اند که راوی اینبار از تجربهی دکتر تاثیر میپذیرد.
در تکهای دیگر با بخشی از دلیل دستگیری حمید و ماجرا طپانچه و رابطهاش با کریم حسینینژاد - که طپانچه را قرض میگیرد و در تدارک طرح ریزی ترور است- آشنا میشویم و راوی مدام وانمود می کند تقصیر چندانی ندارد.
در میانههای کتاب دکتر چند صفحه برای حمید از شهادت و شهید شدن در برابر جمع حرف میزند که تکهای بی نظیر است و حس را به خوبی میرساند. بعد دوباره به زمان حالی که کتاب از آنجا شروع شده است باز میگردیم و البته دوباره سری به گذشته و زندان میزنیم. در این قسمت ظاهرا بین راننده ماشینی که به شیرکوه میرود با افسری که همراهشان است و راوی شوخیای دربارهی رشتیها انجام میشود که حذف شده است. اما از صحبت هایی که بعدش میآید برمیآید که همچین حرف هایی رد و بدل شده است.
دوباره همان ریتم تکرار میشود، گفت و گو در ماشین و کشاندن بحث با تداعی به بحثهای داخل زندان و دکتر و این بار جدل دربارهی ترک ها. بعد از تمام شدن مسیر و آشنایی با چیزی که بر حمید در زندان و همسلولی اش رفته، به رودبار و شیرکوه میرسیم و باید اتفاقات مهم درست در همین جا بیفتد. ابتدا با پدر راوی و سابقهی مبارزاتی و همرزمی اش با میرزا کوچکخان آشنا میشویم و بعد ماجرای اصلی سپردن طپانچه به مادر حمید و قولی که از او گرفته. حالا انگیزهی سفر به شیرکوه را میفهمیم و میدانیم چرا به آنجا رفته اند. تا پیش از این چیزی در این باره گفته نشده بود.
بعد از دادن این اطلاعات ماجرای اصلیِ پیدا کردن طپانچه اتفاق میافتد و زمان یکی میشود و دیگر خبری از حوادث زندان نیست. افسرها برای یافتن طپانچه وارد خانهی پدری حمید میشوند، اما مادرش هیچ نمیگوید و پدرش هم که دیگر حواس درست و حسابی ندارد. بعد درگیری بین آنها و به هم ریختن خانه اتفاق میافتد که صحنهها به خوبی ساخته و پرداخته شده است. بالاخره با هر حیله ای طپانچهای از چاهی بیرون آورده میشود و باز میگردند.
در تکهی آخر همه چیز تمام میشود. حمید به سلول باز میگردد. دکتر به شدت شکنجه شده.. لِه و پژمرده گوشه ای افتاده و جان میدهد. حمید همچنان به حرفهای او فکر میکند.
در مجموع همهی اتفاقات خیلی به موقع و منطقی رخ میداد و همواره کشمکشی را همراه خود داشت. و ترتیب دادن اطلاعات و حوادث هم طوری بود که جذابیت داستان را حفظ میکرد و خواننده را به دانستن ادامهی داستان و کشف چیزی ساده ترغیت میکرد. همچنین آهنگ کلمات در بخشهایی (مثل همان تکهی شهادت) بسیار منظم و عالی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر