۱ «خانه» برای هر کس معنایی شخصی و متفاوت با دیگری دارد. این تفاوت که از برداشتها و تجربههای متفاوت آغاز میشود، میتواند زمینه ساز خیالپروریهای انسان باشد. خانه جاییست که جهان را برای اولین بار در آنجا میفهمیم و خودمان را با شرایطش میسازیم. اولین فضاییست که درک میکنیم و سعی میکنیم تا قلمرو شخصیمان را آنجا بنا کنیم. گاستن باشلار** خانه را مجموع خیالاتی میداند که به انسان، دلیل یا وهم موجود در ثبات را هدیه میکند. و فرد پیدرپی واقعیت این نکته را به تخیل در میآورد.
۲ خانه، جهان شخصی انسان است که باید به او اجازهی فکر کردن و تخیل را بدهد. خاصه برای کسی که کارش هنر است و محیط کارش (یا دست کم خیالپردازیهایش) گوشهای از همان خانه است. هنرمند چیزی را که زندهگی میکند نمیآفریند. بلکه چیزی را که میآفریند زندهگی میکند و خانه باید این نیازِ او را برآورده کند. نیاز به فضایی که ذهنش را باز بگذارد تا به هر سوی که میخواهد برود و در شرایط شخصییی که در آن عادت به خلق دارد به کارش بپردازد. فضا باید امکان تخیل کردن را به ما بدهد.
۳ خانه، گوشه ای از دنیای ما است. اولین جهان ما که در آن تجربهی زیستن را میآموزیم. در آن بزرگ میشویم و رویا پردازی میکنیم. خانه پُر است از خیال و خاطره. خیالها و خاطرههای پراکنده و یکپارچه. خاطرههایی به شکل کم رنگ و موهوم که ما را به گوشهای از یکی از خانههایی که در آن بودیم میبَرد. یا درست ما را به بخشی از گذشته میبرد که به واسطهی خانه آن را دقیقا به خاطر میآوریم. شاید دیدن یا شنیدنِ وصف مکانی با مشخصاتی که ما آن را تجربه کردهایم، تداعی کنندهی حسی باشد که ما در آن مکان در سنی خاص داشتهایم. مثلا زیر زمین، ایوان، یا فضای تنگ زیر یک پله پل بزند به بازیهایی که در کودکی در آن فضاها داشتیم و حس مرموزی که آن لحظات در وجودمان بود. اینگونه روح ما با خانه پیوند میخورد و با به خاطر سپردن فضاهای خانه خیالات را با خود نگاه میداریم. باشلار میگوید خیال و خانه در یک مسیر حرکت میکنند. آنها درون ما هستند، به همان اندازه که ما درون آنها هستیم.
۴ خانه، پناهگاه رویا پردازی انسان است. به او اجازهی تجسم کردن رویا و عمیق شدن را میدهد.گاستن باشلار معتقد است مکانهایی که ما در آنها رویا را تجربه کردهایم، در رویایی تازه گرد هم میآیند و بدین خاطر خاطرات ما از ماواهای گذشته، از طریق رویا پردازی دوباره زنده میشوند و این گذشته در ما جاودانه میشود.
در رویا پردازیهای ما، خانه مثل یک گهواره است. پناهگاه فردی و اولین تنهایی. گهواره بزرگ و بزرگتر میشود و صندوقچهی خاطرههای ما میشود.
۵ خانه، میتواند گوشهها و کنارهایی داشته باشد تا وقتی به خاطرهها فکر میکنیم تصویری روشن را به یاد آوریم. و هر گاه که خواستیم با رویا کردن به آن بازگردیم و از آرامش موجود در گوشههای انزوا لذت ببریم. همین باعث میشود تا با عوض شدن خانه، خاطرهها از بین نروند و ما گذشتهای مثل خانه را با خود اینور و آنور ببریم. تمام گوشه و کنارهایی را که تجربه کرده ایم. به عقیدهی یونگ دوگانهی زیرزمین و زیرشیروانی کمک میکند تا به ما امید وجود ناخودآگاه را بفهماند. در اتاق زیر شیروانی، هراس به آسانی به منطق در میآید، حال آنکه هراسهای زیر زمین وضوح کمتری دارد.
شاید گاهی در خلوتمان که به گذشته فکر میکنیم، خانهها و فضاها پررنگتر از هر چیزی باشند. گاهی به فضایی میرویم که آنجا تنها بودهایم، لذت بردهایم، آرزو کردهایم، رنجیدهایم و خودمان را ساختهایم و اگر به رویاهامان فکر کنیم، جایی زمانی به همهی خانههایی که زیستن را در آن تجربه کردهایم بازمیگردیم.
۲ خانه، جهان شخصی انسان است که باید به او اجازهی فکر کردن و تخیل را بدهد. خاصه برای کسی که کارش هنر است و محیط کارش (یا دست کم خیالپردازیهایش) گوشهای از همان خانه است. هنرمند چیزی را که زندهگی میکند نمیآفریند. بلکه چیزی را که میآفریند زندهگی میکند و خانه باید این نیازِ او را برآورده کند. نیاز به فضایی که ذهنش را باز بگذارد تا به هر سوی که میخواهد برود و در شرایط شخصییی که در آن عادت به خلق دارد به کارش بپردازد. فضا باید امکان تخیل کردن را به ما بدهد.
۳ خانه، گوشه ای از دنیای ما است. اولین جهان ما که در آن تجربهی زیستن را میآموزیم. در آن بزرگ میشویم و رویا پردازی میکنیم. خانه پُر است از خیال و خاطره. خیالها و خاطرههای پراکنده و یکپارچه. خاطرههایی به شکل کم رنگ و موهوم که ما را به گوشهای از یکی از خانههایی که در آن بودیم میبَرد. یا درست ما را به بخشی از گذشته میبرد که به واسطهی خانه آن را دقیقا به خاطر میآوریم. شاید دیدن یا شنیدنِ وصف مکانی با مشخصاتی که ما آن را تجربه کردهایم، تداعی کنندهی حسی باشد که ما در آن مکان در سنی خاص داشتهایم. مثلا زیر زمین، ایوان، یا فضای تنگ زیر یک پله پل بزند به بازیهایی که در کودکی در آن فضاها داشتیم و حس مرموزی که آن لحظات در وجودمان بود. اینگونه روح ما با خانه پیوند میخورد و با به خاطر سپردن فضاهای خانه خیالات را با خود نگاه میداریم. باشلار میگوید خیال و خانه در یک مسیر حرکت میکنند. آنها درون ما هستند، به همان اندازه که ما درون آنها هستیم.
۴ خانه، پناهگاه رویا پردازی انسان است. به او اجازهی تجسم کردن رویا و عمیق شدن را میدهد.گاستن باشلار معتقد است مکانهایی که ما در آنها رویا را تجربه کردهایم، در رویایی تازه گرد هم میآیند و بدین خاطر خاطرات ما از ماواهای گذشته، از طریق رویا پردازی دوباره زنده میشوند و این گذشته در ما جاودانه میشود.
در رویا پردازیهای ما، خانه مثل یک گهواره است. پناهگاه فردی و اولین تنهایی. گهواره بزرگ و بزرگتر میشود و صندوقچهی خاطرههای ما میشود.
۵ خانه، میتواند گوشهها و کنارهایی داشته باشد تا وقتی به خاطرهها فکر میکنیم تصویری روشن را به یاد آوریم. و هر گاه که خواستیم با رویا کردن به آن بازگردیم و از آرامش موجود در گوشههای انزوا لذت ببریم. همین باعث میشود تا با عوض شدن خانه، خاطرهها از بین نروند و ما گذشتهای مثل خانه را با خود اینور و آنور ببریم. تمام گوشه و کنارهایی را که تجربه کرده ایم. به عقیدهی یونگ دوگانهی زیرزمین و زیرشیروانی کمک میکند تا به ما امید وجود ناخودآگاه را بفهماند. در اتاق زیر شیروانی، هراس به آسانی به منطق در میآید، حال آنکه هراسهای زیر زمین وضوح کمتری دارد.
شاید گاهی در خلوتمان که به گذشته فکر میکنیم، خانهها و فضاها پررنگتر از هر چیزی باشند. گاهی به فضایی میرویم که آنجا تنها بودهایم، لذت بردهایم، آرزو کردهایم، رنجیدهایم و خودمان را ساختهایم و اگر به رویاهامان فکر کنیم، جایی زمانی به همهی خانههایی که زیستن را در آن تجربه کردهایم بازمیگردیم.
*این یادداشت با نگاهی به کتابِ «بوطیقای فضا» (گاستن باشلار، ترجمهی مریم کمالی و محمد شیربچه، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران ۹۱) نوشته شده است.
**Gaston Bachelard
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر