۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

پس کِی پس؟!

تبریز هم قهرمان شد. اما شهرِ من هنوز در کوچه پس کوچه های تمام نشدنیِ لیگِ پایین‌تر، سالی هزار بار گم می‌شود. انگارِ تمامِ عادت های بدِ مردمان این شهر یک‌جا در فوتبال‌اش جمع شده است. حسد و دروغ و تنگ نظری. حاضرند تهِ چاه بروند و منحل شوند، اما کسِ دیگری نیاید که مبادا کار را بهتر بلد باشد و تیم را نجات بدهد. می خواهیم هر جوری شده خودمان را دست خودمان خفه کنیم.
ابومسلم که سریالِ چند صاحب داشتن و دو تیم بودنش را هر سال دنبال می کنیم. پیام که پخش شد و دیگر نیست. پدیده ای که شاید استیل‌آذین دوم باشد و هدفش هرچه هست فوتبال نیست. سیاه‌جامگان که از دلِ اختلافاتِ ابومسلم زاییده شد و پله پله دارد بالا می آید و جان می گیرد و حالا شاید سالم ترین تیم باشد. فوتبالِ مشهد جایی است برای پرده برداشتن از عقده ها و اختلافات دیرینه. این است داشته های ما از چیزی که همه از آن لذت می برند و ما هر سال زجر می کشیم.
این جا هیچ خاطره ی خوبی نداریم. همه پاک شده است. بی هیچ جامی. همه‌اش گریه و حسرت مانده. هنوز آن فینالی که در ثامن به صبا و دایی و مرادی باختیم از مقابل چشم‌هایمان دور نمی شود. هنوز سوالمان این است که چرا فریدون فضلی (که آن روزها بهترین گلزن لیگ بود) و مجتبا جباری پنالتی هایشان گل نشد؟ چرا کسی به دادمان نمی رسد...
کسی روزِ سقوطِ این شهر را به یاد دارد؟

هیچ نظری موجود نیست: