در جوامع سنتی یا قبیله ای، نظامهای اجتماعی عموما اصلاح ناپذیرند و بشر موظف که در آن زندهگی را سر کند. «فرهنگ قبیلهای تقدیر را جبر می داند و اختیار را نیز نمی بیند» (جامعه شناسی خودکامگی/ علی رضاقلی). اینگونه جامعهی سنتی تغییر ناپذیر رشد می کند و بالا می آید و فرد در آن هیچ تلاشی برای تغییر و بهبودِ وضعِ جامعه انجام نمیدهد.
در این شرایط جامعه تنبل می شود. نظام اصلاح امور اجتماع با بهشت و مسائل دینی خلط می شود و «نحوه ی نگرش به دین نیز با محدویت کار عقل در نظام قبیله ای توأم میگردد» (همان). فکر فرد در آن جامعه محدود میشود [همان محدودیت کار عقل] و ذهن از مسئولیت و مصائب و زحمت و تصمیم رها می شود.
اینگونه و برپایه ی همین اعتقادات و تنبلی، چنگیزخان هم فرمان های خود را خواست خداوند جا زد و در جامعه گسترش داد. چرخه ای که بارها و بارها در تاریخ ایران تکرار شد و بی آنکه اعتراضی رخ دهد پادشاهی سرنگون میشود و پادشاه و سلسله ای دیگر جایاش را می گیرد و جامعه شرایط جدید را می پذیرد و با آن کنار میآید. شاید به این خاطر که اساسا «ارادهي ملت» نقشی در سیستم پادشاهی نداشته و شاهان مشروعیتشان را نه مانند پادشاهی در غرب از کلیسا و طبقه اشراف و ... بلکه با توانایی شخصی و جنگ و سپاه می گرفتند.
از دستِ مردم خارج بودنِ قدرت و استناد شاه به فر شاهی اش، زمینه ی ماورایی بودن قدرت و غیرقابل تغییر بودنش را فراهم می کند تا مردماش از تعقل دوری کنند و مسئولیت پذیر نباشند. فرقی نمیکند بشرِ آن جامعه بت پرست باشد یا خداپرست. در قبیله ی بت پرست، بت ها وظیفه ی راندنِ امور جاری را بر عهده دارند و در قبیله ی خداپرست این امر به نیروی لایزال واگذار ی شود.
در این شرایط جامعه تنبل می شود. نظام اصلاح امور اجتماع با بهشت و مسائل دینی خلط می شود و «نحوه ی نگرش به دین نیز با محدویت کار عقل در نظام قبیله ای توأم میگردد» (همان). فکر فرد در آن جامعه محدود میشود [همان محدودیت کار عقل] و ذهن از مسئولیت و مصائب و زحمت و تصمیم رها می شود.
اینگونه و برپایه ی همین اعتقادات و تنبلی، چنگیزخان هم فرمان های خود را خواست خداوند جا زد و در جامعه گسترش داد. چرخه ای که بارها و بارها در تاریخ ایران تکرار شد و بی آنکه اعتراضی رخ دهد پادشاهی سرنگون میشود و پادشاه و سلسله ای دیگر جایاش را می گیرد و جامعه شرایط جدید را می پذیرد و با آن کنار میآید. شاید به این خاطر که اساسا «ارادهي ملت» نقشی در سیستم پادشاهی نداشته و شاهان مشروعیتشان را نه مانند پادشاهی در غرب از کلیسا و طبقه اشراف و ... بلکه با توانایی شخصی و جنگ و سپاه می گرفتند.
از دستِ مردم خارج بودنِ قدرت و استناد شاه به فر شاهی اش، زمینه ی ماورایی بودن قدرت و غیرقابل تغییر بودنش را فراهم می کند تا مردماش از تعقل دوری کنند و مسئولیت پذیر نباشند. فرقی نمیکند بشرِ آن جامعه بت پرست باشد یا خداپرست. در قبیله ی بت پرست، بت ها وظیفه ی راندنِ امور جاری را بر عهده دارند و در قبیله ی خداپرست این امر به نیروی لایزال واگذار ی شود.
*شاهنامهی فردوسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر