می گذریم. می گذرم. خیلی ساده. تحمل می کنم تا این روزها هم تمام شود. هرچند می دانم وقتی این ترم هم تمام شود دیگر برایم ارزشی ندارد که چه گذشته و چه بر ما رفته. من با تمامِ وجود پای حرف هایم میایستم. تو میمانی گل های رزِ سرخابیات. به ما که ربطی ندارد. تو هم که دوست داری. فکر میکردم اوضاع بهتر شده و همکلاسی هایم بزرگ. -تو استادی؟ - اما درست لحظه ای که فکر میکنی همه چیز درست شده یکی از راه میرسد و گند میزند. به همه چیز. اعصابت. میسوزیم ما. میگذریم ما. میمیریم ما و فردایی نداریم. تنها چیزی که داریم همان است که از قبل داشتیم. تو که به ما چیزی اضافه نکردی.
برای تو که فرقی ندارد. فقط کم مانده شوخی دستی کنی. نه انقدر هم بد نیستی. ته دل برایت احترام قایلم. اصلا نمی دانم این چه مرضی است که این روز با هر که به مشکل می خورم ته دل دوستش دارم و دلم برایش می سوزد. می سوزد. این فرصت های کوتاه هم میگذرد. زود باش. حواست باشد. روزی می رسد و آنقدر میدویم و نمیرسیم. فعلا پشتِ همان تریبون بنشین و استادیات را بکن. ما را چه به نقدِ تو. صفحه ها از پسِ هم رد میشود و هیچ کدام را نخواندهای. نمی ایستم. چند ساعت اعصاب را خرد کردی و آخر هم نفهمیدم ناراحتی یا نه. فقط حواست به پفیوزهای اطرافت باشد. گذشتن. گذشتن. خیلی وقتها کمک بوده. رد میکنم. رد نمی کنی. ول کل جانِ مادرت با آن اسم عجیبات! ول کن تا این کلمات گنگ هم تمام شود و اردیبهشت ماهِ خوبی بماند.
... راستی مگر اردیبهشت ماهِ خوبی بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر