۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

سرزمین خون و عسل

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی بازی با بوسنی تا این حد حساس باشد که از آن به عنوان مهم‌ترین بازی تاریخ فوتبال ایران یاد شود. همیشه از روبه‌رو شدن با بوسنی بدم می‌آمد و حرص می‌خوردم. در روزهایی «تیم‌ملی» بهتری بودیم و رویاهای زیادی هم داشتیم،‌ دم‌دستی و آماده ترین حریف ما بوسنی و هرزگوین بود. همیشه دوست داشتیم روزی برسد ایتالیا و فرانسه و برزیل و دیگر تیم‌های بزرگ دنیا به تهران بیایند و عیارمان در برابر آن‌ها سنجیده شود. اما هیچ‌وقت این اتفاق نیفتاد و بوسنیایی‌ها انگار منتظر بودند تا بلیت‌های سارایوو - تهران شان را اوکی کنند و خیلی سریع می‌آمدند.

حتا زمانی که با «تیم ملی» افشین قطبی برابرشان قرار گرفتیم و ۲ هیچ عقب افتادیم و ۳-۲ بردیم هم جدی گرفته نشدند. ما ناراضی بودیم که چرا نیمه اول «بد» بازی کردیم. حقیقت این بود که آن‌ها «خوب» شده بودند و ما آن‌ها را نمی‌دیدیم.

دیگر بازی با بوسنی نمی‌تواند کسل کننده باشد. آن هم این بازی. بازی که شش ماه روایت‌های متفاوتی را از آن ذهن می‌پرورانی. روایت‌هایی که اگر گفته می‌شود احتمالا حدس می‌زدند دیوانه ای. روایت هایی نه تنها از بوسنی، که از همه‌ی جام جهانی. اما گاهی پیش خودت فکر می‌کردی زیادی امید داری!

حالا چند ساعت مانده و تو دوست داری نتیجه‌ای رقم بخورد که از بی‌خوابی نجات پیدا کنی. حقیقت این است به جای شادی بعد از بازی با آرژانتین، با خیالی راحت اما همراه با حسرت و غرور، سرم را روی بالش گذاشتم و در خوابی لذت بخش و عمیق فرو رفتم.
امشب هم منتظر چنین اتفاقی هستم. حالا که امتحانات تمام شده و با خیالی راحت می‌شود به دو شنبه‌ی فرانسوی فکر کرد.

همچنان امیدوارم. به بیست و سه بازیکن. به یک مربی. و سعی می‌کنم کمتر نگران نیمکت‌مان در استرالیای ۶ ماه بعد باشم. تمدید حتما در تهران اتفاق می‌افتد و فعلا باید به سالوادور فکر کرد. شهری که می‌خواهیم از بلوهوریزنته خاطره انگیزتر شود. بلوهوریزنته شبیه لیون است برای ما. اتفاقی «بزرگ» افتاد. اما دوست دارم سالوادور شبیه ملبورن شود. اتفاقی «مهم» بیفتد. اتفاقی که برای ما یک جهش محسوب می‌شود.

سعی می‌کنم از فکر این همه شهر بیرون بیایم و سرم را گرم کنم و این چند ساعت را بگذرانم. دوباره دارد یک اتفاق از زند‌ه‌گی ام با فوتبال گره می‌خورد. نمی دانم یادداشت بعدی درباره‌ی حسرت و شادی ست یا رفتن. نمی‌دانم اما این را می‌دانم که می‌شود از اتفاقات به تعریفی رسید که از آن لذت برد. راستی دوشنبه...

هیچ نظری موجود نیست: