۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

چیزی در دلم تکان می‌خورد که نمی‌دانستم چیست!

بازى آلمان هم تمام شد و حالا نوبت ماست. از يك هفته پيش استرس عجيبى براي جام جهاني گرفتم. از پنجشنبه شب بي قراري ام تشديد شد و حالا به اوج خودش رسيده. حس ترس دارم و مردد بين بيم و اميد داشتن مانده ام. از همه كارها افتادم. نه درس ميخوانم، نه كار مفيدي انجام ميدهم. فردا دو امتحان دارم و همه چيز را به بعد از اين بازى موكول كردم. نميفهمك چه مى گويم. قفل شده ام. فقط ميدانم قرار است يك اتفاقي بيافتد و ميترسم به كسي بگويم.
يك سال پيش بود. همين روزها. اميدوار بودن را ياد گرفتم و در همه ى صحبت هايم كلمه ي "اميد" بود. الان هم درست همين حس را دارم. فكرم مدام به يك سال پيش برمي گردد كه با مهراد و پيمان بازي با كره را مي ديديم. به شادي و خوشحالىِ از ته دلى كه داشتيم. دوباره همان حس را مى خواهم.
به شكل عجيبي ترديد دارم راجع به بازي امشب. الان نيجريه هايي را ميبينم كه دارند توي اتوبوس دست ميزنند و شادي مي كنند. به دو ساعت ديگر اميدوارم. مثل سال گذشته كه هرچه به ٢٤ خرداد نزديك ميشديم اميدوار تر ميشدم، الان هم هرچه به ساعت ١١:٣٠ نزديك ميشويم چيزي در دلم تكان ميخورد كه نميدانم چيست. احتمالا وقتي اين را ميخوانيد نتيجه ي اين اميدواري ها مشخص ميشود. نتيجه ي اميدوار بودن به كيروش و تيم ملى بى ستاره!

پ‌.ن: این یادداشت دقایقی قبل از اولین بازی ایران در جام جهانی ۲۰۱۴ نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست: