۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

در ادامه ی این روزها، گویند هر نوعی سخن

یوپ هاینکس زمانی که تیم اش قهرمانی را در بهترین فرصت از دست داد، گفت «امروز نه چیزی تمام شده است و نه روزِ آغاز چیزی ست». یا چیزی شبیه به این. آنها راه شان را خیلی پیش تر آغاز کرده بودند. و با از دست رفتنِ مهم ترین جام در خانه، نه چیزی تمام شده بود، و نه حتا باید دوباره شروع می کردند. راه شان را ادامه دادند و همین یک ماهِ پیش، بعد از یک سال، از نایب قهرمان، به قهرمان بدل شدند.

شاید تا حدودی حکایتِ ما و روزهایی که هست -و بر خلافِ عادتِ همیشه گی روزهای خوبی هم هست- همان حکایتِ ادامه ی راه باشد. نه در نقطه ی پایان هستیم، ونه در خطِ آغاز. نه اگر حسنِ روحانی رییس جمهور نمی شد یا اگر تیم ملی به جام جهانی نمی رفت، این ماجرا تمام شده بود و باید به راه ادامه می دادیم. نه حالا که هر دوی این ها به وقوع پیوسته است باید خیال کنیم بازی تمام شد و به آنچه می خواستیم رسیده ایم. چیزی که ما می خواستیم بسیار گسترده تر از این ها بود. آمالِ ما این نبود که ایشان تنها رییس جمهور شوند و پوزِ عده ای را به خاک بمالیم و بعد هم خداحافظ. یا تنها به برزیل برسیم و آن جا زنگ تفریح باشیم و یا برای تعطیلات برویم. همه ی این ها دروازه ی مسیری بود که اهدافِ ما در گوشه و کنارِ جاده اش پرسه می زنند. ما خواستیم حسن روحانی رییس جمهور شود تا مرحله به مرحله به خواسته هایی که داریم برسیم. به اخلاق و قانون بیشتر فکر کنیم. و این هشت سالِ نحسی که گذشت و عاداتِ بدی که پیدا کرده بودیم را کنار بگذاریم و دوباره به خودمان بازگردیم. و حالا هم نباید انتظارِ باز شدنِ همه ی قفل ها را در یک شب داشت. نباید به عاداتِ بدمان اجازه بدهیم که انتظار داشته باشند که ما بخوابیم و صبح که بیدار شدیم مردی با کلیدِ جادویی همه در ها را گشوده باشد. که دوباره به خانه ی اول سقوط کرده ایم. او هم شاید مثل ماست. ما هم باید باشیم و همراه. نباید بی تفاوت شویم نسبت به چیزی که پیرامونِ‌ ما می گذرد. باید حساس بود به همه این ها و بدانیم پله پله باید این مسیر را برسیم. که اگر یک شبه رسیده باشیم، تنها توهم است. این راه سخت است نیاز به تدبیر و زمان داریم. و باید بمانیم.

در فوتبال هم اوضاع همین است. نه باید سطحِ خواسته مان تنها رسیدن به جام جهانی باشد، و نه باید انتظاری رویایی از حضورِ سالِ دیگر مان در برزیل داشته باشم. هر دوی این ها کار را خراب می کند. اگر به همین بسنده کنیم که مسافر برزیل شدیم، نشان می دهد که انگار راه پایان یافته است. که این طور نیست. اگر هم خیال کنیم باید آن جا حضوری رویایی داشته باشیم، انتظاری بس غیر واقع بینانه است. وقتی در اولسان پیروز شدیم و ساعتی بعد بخش زیادی از مردم به خیابان ها آمدند، ما بازی برای مان تمام نشده بود. حتا چیزِ جدیدی هم دوباره آغاز نشد. این مسیری ست که فوتبالِ ما از طریق اش پیشرفت خواهد کرد. و باز هم نباید فراتر از انتظار فکر کنیم. شاید هم رخ دهد. مثل ۲۳ خرداد یا روزهای قبل اش که سعی کردیم بقبولانیم که نباید پیروزی خواست و آنجا هم می خواستیم بگوییم این هم بخشی از راه است. اما باز هم بهتر است وضع موجود را درک کرد و به داشته ها مان نگاه کنیم.

این اتفاقات نشان می دهد، ما راهی را مدت هاست که آغاز کردیم. پیش از آن که بدانیم در مسیرِ تکامل هستیم. پس بهتر است زیاد خوشحال نباشیم که ماموریت پایان یافته است. و همچنین فکر کنیم از امروز زنده گی برای ما شروع شده است. این ها را مدام تکرار می کنم تا یادمان بماند. که دوباره به ورطه ی تکرار نه افتیم. تا از این فرصت های خوبی که ایجاد شده است درست استفاده کنیم. و من خوشحال ام از اتفاق هایی که افتاد. جدا از شادی هایی که انجام شد و تلخی هایی که در برخی موارد داشت و خیلی ها هم به سوژه ی اصلی کاری نداشتند. به نظرم این دو رویداد مکمل هم دیگر بودند. به هم کمک کردند تا به سر انجام برسند. شاید به توالیِ زمانی. همه ی این ها باعث امید که مدت ها بود از روزمره ی ما رخت بر بسته بود، به روزهای ما برگردانده شود. ما امید را توانستیم پیدا کنیم و دوست اش بداریم. ما این روحیه ی جمعی را نیاز داریم. فقط خراب اش نکنیم.

شاید اگر در بهبوهه ی همان روزها در وبلاگ حاشیه نگاری می کردم، راحت تر حرف می زدم. اما همه ی حرف هایی که باید زد را به مرور یا در همین خطوط یا در حرف های بعدی خواهم زد. شاید کمی از راحتی کاسته شود. اما کمک می کند که پخته تر به چیزهایی که می گذرد نگریست. حتا گاهی خودت را جدا کنی و از طرفی دیگر به روزهای اعتدال نگاه کنی. ادامه ی راه همین است. با همین ابزاری که داریم. این دو موضوعی که بحث شد، شباهت هایی به هم دارند. در جست و جوی شباهت ها باشیم تا بیشتر به هم نزدیک شویم. نه تفاوت ها که دیوارِ بین مان را بلند تر می کند.



بعد از تحریر: محمد قوچانی در مقدمه ی مصاحبه اش با حسن روحانی که در مهرنامه ی ۲۱ (اردیبهشت ۹۱)‌ چاپ شد، بعد نوشتن پیرامونِ اتفاقاتِ تیترِ شرق با عنوان «شیخ دیپلمات» در دهه ی  گذشته، چیزهایی نوشت که به نظرم جالب آمد:
«در کتابش هم نوشته است که خیلی از مخالفت ها با مذاکرات هسته ای در دوره او از این جهت بود که می ترسیدند رییس جمهور شود و شاید چاپ همین کتاب و همین مصاحبه هم سبب شود که بازار دروغ و شایعه گرم شود. اما چه باک وقتی امروز برخلاف آن روزها، نه تنها حسن روحانی یک چهره ی راست گرا یا محافظه کار شناخته نمی شود، بلکه اصول گرایان او را سازش کار می خوانند و ما در عصری زندگی نمی کنیم که زمینه برای ریاست جمهوریِ افرادی از جناح های میانه مهیا باشد
این برای ام جالب بود. با حواسمان جمع تر باشد. حالا که در مسیر قرار گرفته ایم. او را رهبرِ اوپوزوسیون فرض نکنیم و منطقی رفتار کنیم. از مهر ۹۱ تا اوایل خرداد ۹۲ همه امیدوار بودیم در گروه سوم شویم، اما حوادث جوری رقم خورد که در عین ناباوری اول شدیم. رییس جمهور شدنِ روحانی از این هم سخت تر بود. اما حالا که همه ی این ها به راه آمدند، ما درست حرکت کنیم و نقش خود را داشته باشیم.

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

خرابه ای که ترک گفته خواهد شد

این جا متروکه ای بیش نیست
در هیاهوی بی هدفِ کلاغ ها
در صبحِ فروپاشی

زیرِ شلاقِ داغِ نسیمی که
فقط می وزد
می وزد و جان را به تنِ‌ خسته ی ما باز می گرداند.
این جا هیچ چیز دوست داشتنی نیست

و هیچ مهم نیست
دشنه ای که در دیس گذاشته اید و به من تعارف می کنید
من بر می دارم
شما همیشه چشم هایتان بسته است
و لمس نخواهید کرد

و بدان که هیچ لبخندی ماندگار نیست
و نه بر ستوه آیی از این کر کسان
که این خانه مخروبه ی متروکه ای بیش نخواهد بود

۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

مردِ نقاش روىِ ايوان نشسته است

داستان من را آرام مي كند. مي تواند روحيه از دست رفته را به من بر گرداند. مي تواند تمركزِ ذهن را بازگرداند و آشفته گي را از بين ببرد.
خوشحال ام كه توانستم با اتكا به داستاني تازه به خودم كمك كنم. اين روزها نمي توانستم تمركز كنم روي داستان و كتابي كه مي خوانم و مدام رنجور مي شدم از اين سردرگمي. همه ي حواسم در مسايلي بود كه اين روزها در حالِ گذر از پل هاي تاريخي بود.
حالا با كمي فاصله از آن روزها، به حالتِ عادي بر مي گردم. كتابِ قبلي را براي روزهايي به پيشخوانِ انتظار مي گذارم و كتابي سفيد با خط هاي آبي را بر مي دارم. با تصويرِ مردي روي جلدش. و نامي كه اشاره اي عاشقانه به كسي دارد.
و همين ها بود كه حالِ من را خوب كرد. از رخوت در آورد. از بي ساماني اي كه ناشي از عدمِ دست يافتن به برنامه هاي روزانه بود، جدا كرد. همه اين ها خيلي خوب است.
در بعد از ظهري كه برنامه ها را كنسل مي كني و نمي خواهي جايي بروي و حوصله نداري و استرس روزهاي آينده را داري، خودت را ناچار مي بيني كه به همان چاره پناه ببري. همه ي اين ها خيلي خوب است. تو در همان بعد از ظهر روي تراس مي نشيني و شروع مي كني. شروع مي كني تا همينطور در قدم هاي بعدي، باز هم شروع كني. و اين دوباره همان گشودنِ درهاي اميد است. اميد. كه اين هم خيلي خوب است. همه ي اين ها.
به نيمه مي رسي و ديگر اهميت ندارد كه فردا بايد جوابِ آقاي هاجسون را بدهي. همين كه دوباره ميم مي شوي. خوب است. همان كلمات پاسخِ تو را خواهد داد. تا صد و سي و ٣.

۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

ترانزيت در اولسان

مطالبِ زيادي بود كه در حاشيه ي يازدهمين انتخابِ رياست جمهوري قصد داشتم بنويسم. اما مشكل پيدا كردنِ لبتاپ و سيسنم عامل اش اين فرصت را فراهم كرد تا با فاصله گرفتن از واقعه، شايد بهتر بشود به اش نگاه كرد. البته بايد در نظر گرفت فرصتِ حاشيه نگاري هم گرفته شد، چون حوصله نداشتم يادداشت را با موبايل بنويسم. مثلِ اين يادداشت. شايد خسته گي و بي خوابي و هيجان و در آخر اعصاب خردي، مجموعه ي موانعِ من در اين كار بود.
اما حالا از تيمِ ملي خواهم نوشت. از اين چند دقيقه اي كه بيشتر نمانده. به شادي اي كه در حدِ يقين به آن اميد داريم. و چيز هاي زيادي نمي شود گفت. اين سه سه شنبه خيلي خوب گذشت. همه چيز. بر خلافِ اين روزها در ٤ سال پيش. از رويداد هاي سياسيِ آن ماهِ پرحادثه گرفته، تا هفتِ روزِ فوتباليِ آن ماه. از كفِ دست به تهران. از تهران به كفِ دست. كه تنها در تهران توانستيم پيروز باشيم و بعد ها فهميديم ما شناختي از كفِ دست مان نداريم. در همه ي آن ماهِ پر حادثه.
اما اين روزها كاملا متفاوت است. از همان وقايعِ سياسيِ به روز شده گرفته تا همين جاده ي تهران-ريو. اين دو رويداد به هم گره خورده است. تقويمِ فيفا و تقويمِ انتخاباتِ ما بد جوري در هم فرو رفته است و نمي شود نسبت به تاثير شان روي هم و روي جامعه بي تفاوت بود. قطعا مي تواند نقشِ به سزايي داشته باشد روي روحيه اي كه شهر ها پيدا مي كنند.
همان طور كه آن روزها -با اينكه مي خواستيم- نتوانستيم اميدِ چنداني به آن معادلات داشته باشيم و به جاي سئول، حوادث ايران اولويت شده بود و نيمي از ذهن درگيرش بود. حتا براي كساني كه در سئول بودند. آن نذر هاي يك نيمه اي! اما هر چه كه بود، اين روزها زمين تا آسمان تفاوت دارد با چيزي كه در ٢٧ يا ٢٨ خرداد در سئول و تهران گذشت. ما اين روز ها ياد گرفته ايم كه اميد داشته باشيم. پس بليتِ ريو را رزرو خواهيم كرد. در روزي ايراني. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

در صبحِ اميد

بر خلاف چيزي كه فكر مي كردم، دارم بيشتر به برنده شدن اميدوار مي شوم. خبر هاي كمتري از حضور هاي جو زده مي رسد. انگار همه يك چيزي را فهميده اند و آمدند.
شايد تنبلي را كنار گذاشته ايم و فراموش نكرده ايم كسي را به پاي صندوقِ راي ببريم. همه اين ها خوب است و شايد همين اميد را بشود بزرگ كرد.
به خودم قول داده ام چيزِ زيادي نخواهم. ولي همين كه نشان بدهيم اثر گذار بوده ايم، ما را جلو مي اندازد.
و خيلي دوست دارم وقتي پيروز شديم در چشمِ كساني نگاه كنم، كه امروز با تمسخر به راي دادنم قضاوت مي كردند. دوست دارم نگاه كنم به همه ي كساني كه روز هاست جز توهين و افترا و فحش، زبانِ ديگري روي ما نداشته اند.
همه ي اين ها را دوست دارم سرانجامي داشته باشد. و تمامِ اين كلمات هم لبريز از استرس و اميد است و شايد به صبح نكشند. كه اين كلمات را بر نمي تابد…

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

چيزي به فردا نمانده است…

ساعت هاي زيادي نمانده. اين اولين يادداشتي ست كه درباره ي انتخابات مي نويسم. از همان روزهايي كه اوضاعِ انتخابات در خالِ مشخص شدن بود، من هم تصميم ام را گرفتم و خوشحال هستم كه اتفاقِ عجيبي نه افتاد كه نياز به باز فكري باشد. و خوشحال هستم كه مي توانم اميد داشته باشم.
در ابتدا نمي خواستم كسي را دعوت و ترغيب اش كنم كه پايِ صندوق بي آيد. من كارِ خودم را انجام مي دهم. اما احساس كردم شايد بد نباشد صحبتِ كوتاهي انجام داد. هم با آن هايي كه تصميم به راي دادن دارند. و هم آن كساني كه تحريم را انتخاب كرده اند. گروهِ اول بداند دارد چه مي كند، تا بتواند از فعل اش دفاع كند. تا شايد بتواند كسي را اميدوار كند. گروهِ دوم هم شايد به اين برسد كه مشكلات را نمي شود قهري حل كرد و در انتظارِ معجزه نشست.
اس. ام. اس ها زيادي به خيلي ها كه مي شناختم شان فرستادم. از آن ها خواستم به پاي صندوق هاي راي بي آيند. از حقي كه دارند استفاده كنند. اما خودم هم مي دانم نبايد به پيروزي اميدِ خيلي زيادي داشت. نه تقلبي در كار خواهد بود و نه هيچ چيزِ بدِ ديگري. ما اكثريت نيستيم. اكثريت شايد دنبالِ چيزهاي ديگري هستند. ما بايد بي آييم تا اگر از چيزي راضي نيستيم، به بهتر شدن اش كمك كنيم. ما اين گونه مي توانيم زمزمه هاي اميد را زنده نگاه داريم. نه با قهر. نه با گذشتن از تنها صلاحي كه داريم. خودمان سعي كنيم ذره ذره بهتر شويم و بهتر اطراف مان را ببينيم، شايد اوضاعِ اين سال ها بهتر شود. بهتر زماني فرا مي رسد، كه واقع بينانه و آن طور كه هست به رويداد هايي كه مي گذرد نگاه كنيم. تا شايد اميد با ما بماند.
به همه ي اين ها اشاره اي كوتاه كردم و گفتم تنها براي آن كه پيروز مي شويم نياييم كه خب اين خودش بدونِ در نظر گرفتنِ شرايط به ماجرا نگاه كردن است. چون خيلي ها نمي آيند و بعضي ها هم ممكن است جمعه حال و حوصله ي جلوي ايستادن را نداشته باشند. و حتا نبايد به جمعيتِ زيادي كه استقبال و طرفداري از نامزد ها مي آيند دل خوش كرد. بعضي ها شان فقط براي ديدن و همراه شدن با جو مي آيند و برايشان اهميت چنداني ندارد. چون متاسفانه با موج همراه شده اند و خودشان به آني كه بايد نرسيده اند. و واقعا شايد فراموش كنند راي بدهند يا نظرشان تغيير كند.
براي من واقعا جالب بود كسي كه در ستادِ يكي از نامزد ها به طوري جدي فعاليت مي كرد و هنوز نمي دانست مي خواهد راي بدهد يا نه!! با همه اين ها مي شود تَهِ ماجرا را ديد و پي بُرد ايرادِ كار از خودمان است و كليد هم تنها در فكرِ ما است و بايد خودمان بازش كنيم و تفاوت ها را آنگاه تشخيص دهيم. 
خواستم بي آيند. واقعا بيايند. عكس العمل هاشان هم جالب بود. بعضي ها آدم را اميدوار مي كردند پاسخِ مناسبي مي دادند و بعضي ها هم همچنان غرق در نمك بودند و با شوخي هاي بي مزه با حواشيِ اين روز ها پاسخ داند و جاي بحثي ديگر نماند.
به هر حال من اميدوارم همه ي اين هايي كه ظاهرا مشكل است جوري حل شود كه نياز نباشد هر دوره همه چيز را ياد آوري كرد. و به راهِ حلي برسيم.
شايد من به پيروزي دل نبسته ام، اما فردايي كه دارم را دوست دارم و مي خواهم به چيزهايي كه مي خواهم برسم. و مي دانم خواهم رسيد. حالا هر كس كه مي خواهد بيايد. اوضاع را از اين حال در بياورد و باز هم بداند كه هيچ وقت نمي تواند رئيس جمهورِ اكثريت شود و هميشه خيلي ها هستند كه به او راي نداده اند. پس باشيم.
و همين ذراتِ اميد را حبس كنيم…


بعد از تحرير: واقع بيني يعني با همين لبزاري كه داريم، كاري كنيم كه اوضاع كمي بهتر شود و در بدترين حالت، به بخشي از خواسته ها يمان برسيم. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

دو سال پيش

دو سال پيش، چنين روز و چنين ساعتي، از خانه بيرون رفتم. همينطوري كه حالا حاضر شدم و ميخواهم بروم.
آن روز كه از خانه بيرون رفتم. خيلي دير برگشتم. آخر شب بود. اما انگار سال ها گذشته بود.
وقتي برگشتم، اتفاقاتي افتاده بود كه فكر مي كردم چه اندازه بد است و آخر چرا؟ اما بعد ها فهميدم در رديفِ اتفاق هاي خوبِ من قرار گرفته است.
حالا نمي دانم چرا با همان حس و شايد با همان نيات دارم بيرون مي رم. نمي دانم چگونه بر خواهم گشت؟
بر خواه ام گشت؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

طبلِ قبيله اي در دوحه

با دلشوره به چند ساعت بعد مي انديشم. شايد با ترديد. به اين ساعت هايي كه ماه ها انتظارش را كشيديم. كه هر جوري كه بود سعي كرديم اميد را در خودمان نگه داريم و تازه پر و بال اش هم بدهيم. كه در اين روزهاي پر از خبر و پر از حادثه، براي لحظاتي از بندِ آمدن و نيامدن ها و مي شود و نمي شود ها و مي گذارند و نمي گذارند ها، خودمان را جدا كنيم و تابستاني داغ در ريودوژانيرو و سائوپائولو و برازيليا را تصور كنيم. تمامِ اميدمان به فوتبال و بازيكنان و لجبازي هاي اين روزهايي ست كه بعيد مي دانم خاطره انگيز شوند. اما با همه ي اين ها استرس رهايت نمي كند و بايد مسافرِ ٢٠١٤ باشيم. بايد ببريم.

ببريم. اين مايي كه به كار مي بريم و خودمان را يكي مي دانيم، مي تواند عشق به توپ را نشان دهد. علاقه و زندگي با فوتبال همين است كه با كيلومتر ها فاصله -يا حتا وقتي روي سكو نشسته اي- خودت را يكي از آنها مي داني. همين كه مي برند، انگار تو بردي و هيچ وقت نمي گوييم بردند. خوب بازي كرديم. گل زديم. اخراج شديم. صعود كرديم. باختيم. برديم. همه اين كلمات و ضميرِ شخص شان نشان مي دهد كه هيجان چه جايگاهي دارد.

و ما در بندِ اين حوادث گرفتار شديم. در اين چهل دقيقه اي كه تا سوتِ داور سنگاپوري. كه خاطره ي جالبي نداريم و الان هم كه كِيروش روي نيمكت نيست، از لطفِ اوست كه نتوانست هيجان اش را كنترل كند. اين دقايق پر از فكر هاي سيالي ست كه لحظه لحظه، با سرعتي وحشتناك همه چيز را مرور مي كني. شايد جامِ قهرماني را هم بالاي سر ببري لابه لاي اين فكر ها. با ترديد.

۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه

تارهاىِ چسبان

به خانه فكر مي كنى
ويران
يادت مي آيد
سُست و سردرگم به زمين چسبيده اى
مثلِ عنكبوتي
كه لانه اش را گم كرده است