یوپ هاینکس زمانی که تیم اش قهرمانی را در بهترین فرصت از دست داد، گفت «امروز نه چیزی تمام شده است و نه روزِ آغاز چیزی ست». یا چیزی شبیه به این. آنها راه شان را خیلی پیش تر آغاز کرده بودند. و با از دست رفتنِ مهم ترین جام در خانه، نه چیزی تمام شده بود، و نه حتا باید دوباره شروع می کردند. راه شان را ادامه دادند و همین یک ماهِ پیش، بعد از یک سال، از نایب قهرمان، به قهرمان بدل شدند.
شاید تا حدودی حکایتِ ما و روزهایی که هست -و بر خلافِ عادتِ همیشه گی روزهای خوبی هم هست- همان حکایتِ ادامه ی راه باشد. نه در نقطه ی پایان هستیم، ونه در خطِ آغاز. نه اگر حسنِ روحانی رییس جمهور نمی شد یا اگر تیم ملی به جام جهانی نمی رفت، این ماجرا تمام شده بود و باید به راه ادامه می دادیم. نه حالا که هر دوی این ها به وقوع پیوسته است باید خیال کنیم بازی تمام شد و به آنچه می خواستیم رسیده ایم. چیزی که ما می خواستیم بسیار گسترده تر از این ها بود. آمالِ ما این نبود که ایشان تنها رییس جمهور شوند و پوزِ عده ای را به خاک بمالیم و بعد هم خداحافظ. یا تنها به برزیل برسیم و آن جا زنگ تفریح باشیم و یا برای تعطیلات برویم. همه ی این ها دروازه ی مسیری بود که اهدافِ ما در گوشه و کنارِ جاده اش پرسه می زنند. ما خواستیم حسن روحانی رییس جمهور شود تا مرحله به مرحله به خواسته هایی که داریم برسیم. به اخلاق و قانون بیشتر فکر کنیم. و این هشت سالِ نحسی که گذشت و عاداتِ بدی که پیدا کرده بودیم را کنار بگذاریم و دوباره به خودمان بازگردیم. و حالا هم نباید انتظارِ باز شدنِ همه ی قفل ها را در یک شب داشت. نباید به عاداتِ بدمان اجازه بدهیم که انتظار داشته باشند که ما بخوابیم و صبح که بیدار شدیم مردی با کلیدِ جادویی همه در ها را گشوده باشد. که دوباره به خانه ی اول سقوط کرده ایم. او هم شاید مثل ماست. ما هم باید باشیم و همراه. نباید بی تفاوت شویم نسبت به چیزی که پیرامونِ ما می گذرد. باید حساس بود به همه این ها و بدانیم پله پله باید این مسیر را برسیم. که اگر یک شبه رسیده باشیم، تنها توهم است. این راه سخت است نیاز به تدبیر و زمان داریم. و باید بمانیم.
در فوتبال هم اوضاع همین است. نه باید سطحِ خواسته مان تنها رسیدن به جام جهانی باشد، و نه باید انتظاری رویایی از حضورِ سالِ دیگر مان در برزیل داشته باشم. هر دوی این ها کار را خراب می کند. اگر به همین بسنده کنیم که مسافر برزیل شدیم، نشان می دهد که انگار راه پایان یافته است. که این طور نیست. اگر هم خیال کنیم باید آن جا حضوری رویایی داشته باشیم، انتظاری بس غیر واقع بینانه است. وقتی در اولسان پیروز شدیم و ساعتی بعد بخش زیادی از مردم به خیابان ها آمدند، ما بازی برای مان تمام نشده بود. حتا چیزِ جدیدی هم دوباره آغاز نشد. این مسیری ست که فوتبالِ ما از طریق اش پیشرفت خواهد کرد. و باز هم نباید فراتر از انتظار فکر کنیم. شاید هم رخ دهد. مثل ۲۳ خرداد یا روزهای قبل اش که سعی کردیم بقبولانیم که نباید پیروزی خواست و آنجا هم می خواستیم بگوییم این هم بخشی از راه است. اما باز هم بهتر است وضع موجود را درک کرد و به داشته ها مان نگاه کنیم.
این اتفاقات نشان می دهد، ما راهی را مدت هاست که آغاز کردیم. پیش از آن که بدانیم در مسیرِ تکامل هستیم. پس بهتر است زیاد خوشحال نباشیم که ماموریت پایان یافته است. و همچنین فکر کنیم از امروز زنده گی برای ما شروع شده است. این ها را مدام تکرار می کنم تا یادمان بماند. که دوباره به ورطه ی تکرار نه افتیم. تا از این فرصت های خوبی که ایجاد شده است درست استفاده کنیم. و من خوشحال ام از اتفاق هایی که افتاد. جدا از شادی هایی که انجام شد و تلخی هایی که در برخی موارد داشت و خیلی ها هم به سوژه ی اصلی کاری نداشتند. به نظرم این دو رویداد مکمل هم دیگر بودند. به هم کمک کردند تا به سر انجام برسند. شاید به توالیِ زمانی. همه ی این ها باعث امید که مدت ها بود از روزمره ی ما رخت بر بسته بود، به روزهای ما برگردانده شود. ما امید را توانستیم پیدا کنیم و دوست اش بداریم. ما این روحیه ی جمعی را نیاز داریم. فقط خراب اش نکنیم.
شاید اگر در بهبوهه ی همان روزها در وبلاگ حاشیه نگاری می کردم، راحت تر حرف می زدم. اما همه ی حرف هایی که باید زد را به مرور یا در همین خطوط یا در حرف های بعدی خواهم زد. شاید کمی از راحتی کاسته شود. اما کمک می کند که پخته تر به چیزهایی که می گذرد نگریست. حتا گاهی خودت را جدا کنی و از طرفی دیگر به روزهای اعتدال نگاه کنی. ادامه ی راه همین است. با همین ابزاری که داریم. این دو موضوعی که بحث شد، شباهت هایی به هم دارند. در جست و جوی شباهت ها باشیم تا بیشتر به هم نزدیک شویم. نه تفاوت ها که دیوارِ بین مان را بلند تر می کند.
بعد از تحریر: محمد قوچانی در مقدمه ی مصاحبه اش با حسن روحانی که در مهرنامه ی ۲۱ (اردیبهشت ۹۱) چاپ شد، بعد نوشتن پیرامونِ اتفاقاتِ تیترِ شرق با عنوان «شیخ دیپلمات» در دهه ی گذشته، چیزهایی نوشت که به نظرم جالب آمد:
«در کتابش هم نوشته است که خیلی از مخالفت ها با مذاکرات هسته ای در دوره او از این جهت بود که می ترسیدند رییس جمهور شود و شاید چاپ همین کتاب و همین مصاحبه هم سبب شود که بازار دروغ و شایعه گرم شود. اما چه باک وقتی امروز برخلاف آن روزها، نه تنها حسن روحانی یک چهره ی راست گرا یا محافظه کار شناخته نمی شود، بلکه اصول گرایان او را سازش کار می خوانند و ما در عصری زندگی نمی کنیم که زمینه برای ریاست جمهوریِ افرادی از جناح های میانه مهیا باشد.»
این برای ام جالب بود. با حواسمان جمع تر باشد. حالا که در مسیر قرار گرفته ایم. او را رهبرِ اوپوزوسیون فرض نکنیم و منطقی رفتار کنیم. از مهر ۹۱ تا اوایل خرداد ۹۲ همه امیدوار بودیم در گروه سوم شویم، اما حوادث جوری رقم خورد که در عین ناباوری اول شدیم. رییس جمهور شدنِ روحانی از این هم سخت تر بود. اما حالا که همه ی این ها به راه آمدند، ما درست حرکت کنیم و نقش خود را داشته باشیم.
بعد از تحریر: محمد قوچانی در مقدمه ی مصاحبه اش با حسن روحانی که در مهرنامه ی ۲۱ (اردیبهشت ۹۱) چاپ شد، بعد نوشتن پیرامونِ اتفاقاتِ تیترِ شرق با عنوان «شیخ دیپلمات» در دهه ی گذشته، چیزهایی نوشت که به نظرم جالب آمد:
«در کتابش هم نوشته است که خیلی از مخالفت ها با مذاکرات هسته ای در دوره او از این جهت بود که می ترسیدند رییس جمهور شود و شاید چاپ همین کتاب و همین مصاحبه هم سبب شود که بازار دروغ و شایعه گرم شود. اما چه باک وقتی امروز برخلاف آن روزها، نه تنها حسن روحانی یک چهره ی راست گرا یا محافظه کار شناخته نمی شود، بلکه اصول گرایان او را سازش کار می خوانند و ما در عصری زندگی نمی کنیم که زمینه برای ریاست جمهوریِ افرادی از جناح های میانه مهیا باشد.»
این برای ام جالب بود. با حواسمان جمع تر باشد. حالا که در مسیر قرار گرفته ایم. او را رهبرِ اوپوزوسیون فرض نکنیم و منطقی رفتار کنیم. از مهر ۹۱ تا اوایل خرداد ۹۲ همه امیدوار بودیم در گروه سوم شویم، اما حوادث جوری رقم خورد که در عین ناباوری اول شدیم. رییس جمهور شدنِ روحانی از این هم سخت تر بود. اما حالا که همه ی این ها به راه آمدند، ما درست حرکت کنیم و نقش خود را داشته باشیم.