این جا متروکه ای بیش نیست
در هیاهوی بی هدفِ کلاغ ها
در صبحِ فروپاشی
زیرِ شلاقِ داغِ نسیمی که
فقط می وزد
می وزد و جان را به تنِ خسته ی ما باز می گرداند.
این جا هیچ چیز دوست داشتنی نیست
و هیچ مهم نیست
دشنه ای که در دیس گذاشته اید و به من تعارف می کنید
من بر می دارم
شما همیشه چشم هایتان بسته است
و لمس نخواهید کرد
و بدان که هیچ لبخندی ماندگار نیست
و نه بر ستوه آیی از این کر کسان
که این خانه مخروبه ی متروکه ای بیش نخواهد بود
در هیاهوی بی هدفِ کلاغ ها
در صبحِ فروپاشی
زیرِ شلاقِ داغِ نسیمی که
فقط می وزد
می وزد و جان را به تنِ خسته ی ما باز می گرداند.
این جا هیچ چیز دوست داشتنی نیست
و هیچ مهم نیست
دشنه ای که در دیس گذاشته اید و به من تعارف می کنید
من بر می دارم
شما همیشه چشم هایتان بسته است
و لمس نخواهید کرد
و بدان که هیچ لبخندی ماندگار نیست
و نه بر ستوه آیی از این کر کسان
که این خانه مخروبه ی متروکه ای بیش نخواهد بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر