۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

طبلِ قبيله اي در دوحه

با دلشوره به چند ساعت بعد مي انديشم. شايد با ترديد. به اين ساعت هايي كه ماه ها انتظارش را كشيديم. كه هر جوري كه بود سعي كرديم اميد را در خودمان نگه داريم و تازه پر و بال اش هم بدهيم. كه در اين روزهاي پر از خبر و پر از حادثه، براي لحظاتي از بندِ آمدن و نيامدن ها و مي شود و نمي شود ها و مي گذارند و نمي گذارند ها، خودمان را جدا كنيم و تابستاني داغ در ريودوژانيرو و سائوپائولو و برازيليا را تصور كنيم. تمامِ اميدمان به فوتبال و بازيكنان و لجبازي هاي اين روزهايي ست كه بعيد مي دانم خاطره انگيز شوند. اما با همه ي اين ها استرس رهايت نمي كند و بايد مسافرِ ٢٠١٤ باشيم. بايد ببريم.

ببريم. اين مايي كه به كار مي بريم و خودمان را يكي مي دانيم، مي تواند عشق به توپ را نشان دهد. علاقه و زندگي با فوتبال همين است كه با كيلومتر ها فاصله -يا حتا وقتي روي سكو نشسته اي- خودت را يكي از آنها مي داني. همين كه مي برند، انگار تو بردي و هيچ وقت نمي گوييم بردند. خوب بازي كرديم. گل زديم. اخراج شديم. صعود كرديم. باختيم. برديم. همه اين كلمات و ضميرِ شخص شان نشان مي دهد كه هيجان چه جايگاهي دارد.

و ما در بندِ اين حوادث گرفتار شديم. در اين چهل دقيقه اي كه تا سوتِ داور سنگاپوري. كه خاطره ي جالبي نداريم و الان هم كه كِيروش روي نيمكت نيست، از لطفِ اوست كه نتوانست هيجان اش را كنترل كند. اين دقايق پر از فكر هاي سيالي ست كه لحظه لحظه، با سرعتي وحشتناك همه چيز را مرور مي كني. شايد جامِ قهرماني را هم بالاي سر ببري لابه لاي اين فكر ها. با ترديد.

هیچ نظری موجود نیست: